Chanbaek🎈🔪

98 14 0
                                    

از پشت بهش نزدیک شدم و دستام و گذاشتم رو شونه هاش..
- بکهیون شی میدونی چقد بده که موهاتو میدی بالا و اون ژل کوفتیو روی سرت خالی میکنی..؟
دستمو بردم لای موهاش و بهمشون ریختم: میدونی چقد بده که سویشرتتو اینجوری دور کمرت میبندی؟
دستمو توی دستاش قفل و بلندش کردم. مجبورش کردم وایسه و سوییشرتشو از دور کمرش باز کردم..
دستاشو از توی آستینای سوییشرت رد و کلاهشو کشیدم رو سرش..
با دستم آروم حلش دادم که برگرده سره جاش: می دونی چقد بده که دستبندای رنگی رنگی میندازی..؟
دسبنداش و درآوردمو گذاشتم تو جیبم..
نگام روی صورتش قفل شد: میدونی چقدر بده که صبحا این برق لب کوفتیو میزنی به لبات..؟
چشام و روی هم فشار دادم و باز که کردم توی کسری از ثانیه دستم و بردم سمت لباش و برق لبش محو شد.
نشستم روی سکوی کنار در، تکیه امو دادم به دیوار و چشامو بستم..
- چن بار بگم هااا..؟
چن بار باید بگم نکن..
طبق مد نباش..
موهاتو مدل نده..
لبخند ریزی اومد رو لبام و بدون اینکه چشامو باز کنم ادامه دادم..
- میدونم غیر منطقی حرف میزنم و سخت گیری میکنم..میدونم اما تو باید قبول کنی..
تو مال منی..!
فقط مال من..!
میشنوی بکهیون..؟!
لبخند بزرگی زدم و ادامه دادم: توی لعنتی..اگه یروز..اگه یروز بخوای مال کس دیگه ای بشی..
میدونی که چی میشه مگه نه بکهیون..؟!
صدای آرومشو شنیدم: میکُشیم..

Unwanted Ones-Kde žijí příběhy. Začni objevovat