🥀S⁰¹e⁰²🥀

516 132 158
                                        

|بخش دوم: اولین دیدار|

فرمان امپراتور در مبنای برگزاری جشن عروسی ولیعهد در پاسی از شب با پسرِ وزیر سابق جنگ، مانند طوفان در شهر آشوب به پا کرد
ازدواج ولیعهد خود بی‌‌حرف نبود و اما ازدواج آن با پسری، آن هم نه هر پسری، شیائو ژان پسرِ وزیر سابق جنگ
پسرِمرد درستکاری که بر تشکیل سرزمین رز سرخ بیشترین تاثیر را داشت طوفان را افزود

خبر ضیافت بزرگی که برای شب در قصر تدارک دیده‌ شده بود به حرف ها افزود ، یعنی ولیعهد در این سالها با آن پسر در ارتباط و کشتار دختران هم‌خوابش به این علت بود؟

🥀🥀🥀

باز شدن دروازه های آهنین و بزرگ قصر و خروج ارتش‌زره پوشی که در راس آن ولیعهد قرار داشت مردم را شگفت زده کرد
اگر آنان برای آوردن ملکه‌ی آینده نمیرفتند پس چرا ، چرا افراد لباس نبرد به تن داشتند؟
صدای یورش اسب ها
باران
سوز سرما و ذرات یخ زده‌ی آب در جویبارهای شهر...

حرکت اسبان روی زمین گشنه‌ی سرزمین ،
عبور از گل‌آب ها باعث رنگی شدن پاهای کشیده‌ی اسبان به رنگ گل گشته بود

و بالاخره ورودی جنگل...
جنگلی تاریک و ترس برانگیز
جنگلی تاریک و نفرین شده
برای داخل شدن به چنین تاریکی مطلقی نیازمند به راهنما بودند پس ولیعهد با دیدن مردی شکارچی در ورودی جنگل ، بی‌درنگ دستور داد تا مرد را نزدش بخوانند
خطوط زخم بر چهره‌ی مرد و چشم چپش که خالی از حدقه‌آن بود نشان دهنده قدیمی بودن مرد در عرصه شکار بود و اما پوشش مرد ، مار کبرایی دور گردن پهن مرد خود را پیچیده و همچون شال‌گردنی ،گردن مرد را حصار کرده بود همچون تبر بلندی به کمربندش آویخته شده بود توجه ولیعهد را به خود جلب کرد

**سر...سروم

شکارچی ترسیده تعظیم و سپس نگاه کینه‌ دوزش را به ولیعهد یخی داد
دلیل آن کینه چیزی نبود جز اینکه ، خواهر آن شکارچی یکی از همان دختران عاشق ولیعهد و همخواب او بود که بعد از گذشت شیش هفته از گذراندن یک شب پر شور کنار ولیعهد، توسط جانشین امپراتور به دستان فرشته‌ی مرگ بخشیده شد

-ظاهرا از قدیمی های این منطقه هستی
**بله سرورم

شکارچی به تایید حرف ولیعهد سرزمینش سرتکان داد
و اما ییبو افسار اسبش را میان دستانش جابه‌جا و با استحکام یک امپراتور لب به ادامه‌ی سخنش گشود

- ظاهرا فردی با نام شیائو در این جنگل زندگی میکنه ، تو از مکان زندگی اون مرد خبر داری ؟
**شیـ...شیائو؟نه سرورم!

وانگ‌ییبو دستان بزرگش را بر روی یال های سفید اسب برفی‌اش کشید و نگاه یخ تر از یخش را به شکارچی داد

-شازده‌کوچولو چه طور ؟

لحنش همچون همیشه ترس برانگیز بود ولی سوالش نفرت نگاه شکارچی دو چندان شد
چراکه شازده کوچولو همان فردی بود که که زندگی را برای شکارچی ها کساد کرد ،
او با حیوانات سخن و به محض ورود شکارچی ها به جنگل با آنها مبارزه میکرد

Last chance🥀آخـرین‌فـرصتWhere stories live. Discover now