دفتر خاطرات:
2015/12/10
_زمستون امسال سردتر شده؟
یا بخاطر اینه که تو دیگه پیشم نیستی؟
اینجا خیلی سرده،سردتر از هر سال!
لطفاََ یادت نره لباس گرم بپوشی اخه من نیستم برات سوپ بپزم،توهم که سوپ نمیخوری
بگذریم این احساس،بابتش متاسفم ولی با تو فهمیدم عشق چیه با تو هم فهمیدم جدایی چه حسی داره ازت ممنونم اجوشی ازت خیلی ممنونم.فلش بک:
نگاهشو مثل مرد به آسمون دوخت
_آجوشیمردِ مهربون لبخندی به زیبایی بال های سفیدش به پسرک هدیه داد
_من اونقدرا هم پیر نیستم کوچولوپسرک کمی بهش نزدیک تر شد و با شیطنت خندید
_پس چی صدات بزنم آجوشی؟انگشتاشو بین ابریشم های قهوه ایی رنگش برد و موهای پسرک رو بهم ریخت
_هر چیزی بخوای به جز آجوشینگاه پسرک سمت بال های سفید مرد کشیده شد
_تو مهد معلمم گفت به فرشته میگن انجل درسته؟
مرد هومی کرد و پسرک با ذوق دستاشو بهم کوبید
_پس انجل صدات میکنم ...Taehyong pow :
با نگاه سردش بهم زل زده بود هیچ احساسی تو چشماش دیده نمیشد نگاهش یخ زده بود مثل دریاچه های تو زمستون زمین ، نگاهش مثل همیشه نبود مثل پرتو های خورشید گرم نبود و من پدر مهربونمو نمیدیدم اینجا فقط یک فرشته میدیدم که میخواد به وظیفش عمل کنهبا صدای خشکی شروع کرد صحبت کردن
_افرودیت* یا بهتره بگم کیم تهیونگ تو به دلیل گناهی که مرتکب شدی از درجه ای که بهت داده شده سقوط میکنی و به زمین تبعید میشیشوکه نگاهش کردم
_پ-پدر ...بی توجه به من ادامه داد ، کلمات قبل از بیرون اومدن تو دهنم خفه شدن و مردن
_چند ساعت دیگه حکمت شروع میشهقدم های محکمشو سمت در برداشت و بدون انداختن نگاهی به من درو محکم بست ، صدای بسته شدن در تو گوشهام پیچید و بعدش مروارید [های سفید و ابی] بودن که صدای افتادنشون توی فضای خالی اکو میشد
دستامو با صورتم پوشوندم من چکار کرده بودم که
لایق این باشم ؟بالهامو دورم پیچیدم و خیره به مروارید ها زمزمه کردم
_از همتون متنفرمو شاید گناه دوم این چند صد سال زندگیم نفرت
صدای داد هیونگ اسمون رو به لرزه در میورد و باعث میشد بیشتر تو خودم جمع شم ، در با صدای ریزی باز شد ولی نور و گرمی که تو اتاقک پیچید حضور هیونگ رو واقعی تر میکرد
YOU ARE READING
𝗔𝗣𝗛𝗥𝗢 𝗮𝗻𝗴𝗲𝗹
Romanceکنارش ایستادم و کمرمو به دیوار چسبوندم زیر چشمی نگاهش کردم و با شنیدن صداش سمتش برگشتم و نگاهمو ازش گرفتم _چیزی که میخوای رو بگو میشنوم دستی به گردنم کشیدم و بعد نفس عمیقی اسمشو به زبون اوردم _جینا هومی کرد و بهم خیره شد تا حرفمو بزنم _امروز یه دخ...