𝗣𝗮𝗿𝘁 𝘁𝘄𝗼:𝗣𝗿𝗼𝘁𝗲𝗰𝘁

218 42 28
                                    

دفتر خاطرات 12/12/2015

_هی امروز زمستون تموم شده ؟ یا سردیش تو جونم
نفوذ کرده که دیگه احساسش نمیکنم ؟
قرار ما این نبود ، اون ستاره ی بزرگ الان کم نور تر از چند روز قبل به نظر میرسه
من دارم میترسم اتفاقی برات افتاده ؟
لطفا برگرد.
Jin pow :

چشم غره ای بهش رفتم
_بتمرگ سر جات بچه

بم گیج سرشو کج کرد ، نگاهی بهم انداخت و پارسی کرد که نچی کردم
_سگت هم به خودت رفته کوک خنگه ، خنگگ

کوک درحالی که زیپ شلوارشو بالا میکشید سوت زنان اومد
مشکوک نگاهی بهش انداختم
_چکار میکردی اون پشت تخم سگ ؟

کوک سرخوش لبخند بزرگی زد
_گیاها رو آبیاری میکردم هیونگ

چینی به دماغم دادم و سری از تاسف تکون دادم
_از بچگی شاشو بودی بیشعور گناه گیاها چیه ؟
کوک خواست جواب بده که با پارس بم نگاهی بهش انداخت
_چیه پسر چیشده

بم اما بی توجه ماتحت مبارکشو گرفت سمتمون و راهشو کشید رفت
چشمامو گرد کردم
_هوی کجا میری

حرصی یکی زدم پس کله کوک
_این همه سگ نیوردی بعد رفتی برام یکی مثل خودت اوردی اخه کره خر تو خودت سگی

(مودِ اکثر خانواده های ایرانی)

پشت سرش حرکت کردیم ، دهنمو باز کردم چیزی بگم که با حرف کوک فقط چشم غره ای بهش رفتم
_یا هیونگ باشه فقط دو دقیقه ساکت باش ببینیم کجا میره

در همون حین بم یه جایی ایستاد و فقط پارس میکرد
_بیا دیدی کجا اوردت ؟ گمشو اونور بچه
سمت بم رفتم که برش گردونم ولی با دیدن صحنه ی رو به روم فقط بی حرکت ایستادم

پسری که موهای بلند طلاییش صورتشو پوشونده بود رو شکم دراز کشیده بود و سرخی خون لباس های سفیدشو به رنگ خودش در اورده بود

شوکه فقط بهش خیره بودم و ناخداگاه اشک درون چشمام حلقه زد چه بلایی سرش اومده بود ؟
این غریبه چرا انقد آشنا بود ؟ و چرا حس میکردم دردشو حس میکنم ؟

نور شدیدی به چشمم خورد و باعث شد چند بار پلک بزنم تا به اون نور عادت کنم
و وقتی دیدم واضح شد نگاهم دوباره روی پسر نشست

اما اینبار یه پسر دیگه ای روی زانو کنار پسر نشسته بود و اشکاش روی پسر مو طلایی میوفتادن
چیزی که باعث تعجبم میشد اشکای پسر بود که به محض سر خوردن رو صورتش به مروارید تبدیل میشدن و روی گونه پسر مو طلایی دوباره تبدیل به اب میشدن

و از همه مهم تر بال های پسر بود که انگار سعی داشتن  از پسر مو طلایی محافظت کنن
_جیبل !

شنیدن صدای اروم و پر خواهشش باعث شد نگاهمو به چشمای عسلی تر شدش بدوزم اشکاش مثل سیل بدون وقفه گونه هاشو خیس میکردن
_لطفا از برادرم مراقبت کن

 𝗔𝗣𝗛𝗥𝗢 𝗮𝗻𝗴𝗲𝗹Where stories live. Discover now