دفتر خاطرات 12/12/2015
_هی امروز زمستون تموم شده ؟ یا سردیش تو جونم
نفوذ کرده که دیگه احساسش نمیکنم ؟
قرار ما این نبود ، اون ستاره ی بزرگ الان کم نور تر از چند روز قبل به نظر میرسه
من دارم میترسم اتفاقی برات افتاده ؟
لطفا برگرد.
Jin pow :چشم غره ای بهش رفتم
_بتمرگ سر جات بچهبم گیج سرشو کج کرد ، نگاهی بهم انداخت و پارسی کرد که نچی کردم
_سگت هم به خودت رفته کوک خنگه ، خنگگکوک درحالی که زیپ شلوارشو بالا میکشید سوت زنان اومد
مشکوک نگاهی بهش انداختم
_چکار میکردی اون پشت تخم سگ ؟کوک سرخوش لبخند بزرگی زد
_گیاها رو آبیاری میکردم هیونگچینی به دماغم دادم و سری از تاسف تکون دادم
_از بچگی شاشو بودی بیشعور گناه گیاها چیه ؟
کوک خواست جواب بده که با پارس بم نگاهی بهش انداخت
_چیه پسر چیشدهبم اما بی توجه ماتحت مبارکشو گرفت سمتمون و راهشو کشید رفت
چشمامو گرد کردم
_هوی کجا میریحرصی یکی زدم پس کله کوک
_این همه سگ نیوردی بعد رفتی برام یکی مثل خودت اوردی اخه کره خر تو خودت سگی(مودِ اکثر خانواده های ایرانی)
پشت سرش حرکت کردیم ، دهنمو باز کردم چیزی بگم که با حرف کوک فقط چشم غره ای بهش رفتم
_یا هیونگ باشه فقط دو دقیقه ساکت باش ببینیم کجا میرهدر همون حین بم یه جایی ایستاد و فقط پارس میکرد
_بیا دیدی کجا اوردت ؟ گمشو اونور بچه
سمت بم رفتم که برش گردونم ولی با دیدن صحنه ی رو به روم فقط بی حرکت ایستادمپسری که موهای بلند طلاییش صورتشو پوشونده بود رو شکم دراز کشیده بود و سرخی خون لباس های سفیدشو به رنگ خودش در اورده بود
شوکه فقط بهش خیره بودم و ناخداگاه اشک درون چشمام حلقه زد چه بلایی سرش اومده بود ؟
این غریبه چرا انقد آشنا بود ؟ و چرا حس میکردم دردشو حس میکنم ؟نور شدیدی به چشمم خورد و باعث شد چند بار پلک بزنم تا به اون نور عادت کنم
و وقتی دیدم واضح شد نگاهم دوباره روی پسر نشستاما اینبار یه پسر دیگه ای روی زانو کنار پسر نشسته بود و اشکاش روی پسر مو طلایی میوفتادن
چیزی که باعث تعجبم میشد اشکای پسر بود که به محض سر خوردن رو صورتش به مروارید تبدیل میشدن و روی گونه پسر مو طلایی دوباره تبدیل به اب میشدنو از همه مهم تر بال های پسر بود که انگار سعی داشتن از پسر مو طلایی محافظت کنن
_جیبل !شنیدن صدای اروم و پر خواهشش باعث شد نگاهمو به چشمای عسلی تر شدش بدوزم اشکاش مثل سیل بدون وقفه گونه هاشو خیس میکردن
_لطفا از برادرم مراقبت کن
YOU ARE READING
𝗔𝗣𝗛𝗥𝗢 𝗮𝗻𝗴𝗲𝗹
Romanceکنارش ایستادم و کمرمو به دیوار چسبوندم زیر چشمی نگاهش کردم و با شنیدن صداش سمتش برگشتم و نگاهمو ازش گرفتم _چیزی که میخوای رو بگو میشنوم دستی به گردنم کشیدم و بعد نفس عمیقی اسمشو به زبون اوردم _جینا هومی کرد و بهم خیره شد تا حرفمو بزنم _امروز یه دخ...