|Chapter 33|

2.7K 576 207
                                    

[ این قسمت : جونگ‌کوک تو گونی ]

برای همه سوال پیش اومده بود که چه بلایی سر کنه‌ای -همون تهیونگ- که تمام عمرش رو صرف چسبیدن به جونگ‌کوک کرده بود، اومده که حالا جوری از پسر فرار می‌کرد که انگار جذام داره؟

خب اولش به نظر می‌رسید اون جدی نیست -مثل همیشه- اما خب بعدش واضح شد که نه تنها جدی نیست، بلکه یه چیزی فرای جدیه! تهیونگ به معنایِ واقعیِ کلمه بدون هیچ شوخی یا ایسگا گرفتنی؛ دیگه جونگ‌کوکی رو دوست نداشت و این موضوع باعث شده بود پسر تمام شب -درحالی که عروسکش رو بغل کرده- گریه کنه و گاهی هم به تهیونگ فحش بده.

هرچند با تصور اینکه پسرخالش قراره برگرده پیشش پنجره ی اتاقش رو باز گذاشت ولی اون تهیونگِ خر نیومد که نیومد.

+ اون گفت.. گفت دوستم نداره... بعدش از اتاقش بیرونم کرد و گفت برم پی کارم!

جونگ‌کوک با بغض آشکاری درحال حرف زدن با بیلی بود و هر از گاهی بینی‌ش رو بالا می‌کشید و با پشت دست اشک هاش رو پاک میکرد تا اینکه در اتاقش خیلی یهویی باز شد.

_ گفتی اون پدرسوخته چیکار کرده؟!

اون تیانگ بود که با پیشبند سفید و ملاقه مثل سامورایی خودشو توی اتاق انداخته و صورتش از عصبانیت سرخ شده بود.

_ چرا گل به خودی می‌زنی احمق؟

و پشت سرش هم پیونگ با پیش‌بند گل گلی و دستکش، همینطور سنجاق سری که بین موهاش بود وارد اتاق شد. تیانگ که حسابی جوگیر شده بود با شنیدن صدای باجناقش سمتش برگشت.

_ گل به خودی به کونِ راستم! مگه نمی‌بینی بچه از گریه تلف شد؟ یه کاری بکن جئون..

خطاب به جونگ‌کوک که با چشم های گرد بهشون زل زده بود داد زد و پیونگ به پسرش نگاه کرد، قدمی به جلو برداشت، عینکِ کفی شدش رو بالا داد و بعد از کمی مکث نگاه مصممش رو به تیانگ دوخت و گفت.

_ عشاق دعوا کنن، ابلهان باور کنن!

لحظه‌ای سکوت.

جونگ‌کوک مطمئن نبود درست شنیده یا نه و هیچ ایده ای نداشت پدرش و شوهرخالش تو اتاقش چه غلطی می‌کنن و راجع به چی حرف می‌زنن ولی تصمیم گرفت چیزی نگه تا خودشون لفت بدن. تیانگ با راهی کردنِ پیونگ سمت در اتاق غر غر کرد.

_ ما رو باش با کی شدیم هشت میلیارد، بیا برو ظرفاتو بشور جئون یبس..

همینکه موفق شد پیونگ رو از اتاق پرت کنه بیرون، در رو بست و سمت جونگ‌کوک برگشت. پسر با اون لب های آویزون و چشم های اشکی داشت قلبش رو طوری تحت فشار قرار می‌داد تا بره مسبب جاری شدن اون اشک ها رو پیدا کنه و بهش بگه «خاک تو سرت» که خب تصمیم گرفت بعداً انجامش بده و فعلا با جونگ‌کوک یه صحبتی داشته باشه پس چند قدم برداشت و کنار پسر روی تخت نشست.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now