Date

132 15 22
                                    

Ziam

پیراهنش رو روی تیشرتش مرتب کرد و اخرین نگاه رو توی اینه به خودش انداخت.
موهای مشکی رنگش به خوبی حالت گرفته بودن و لباساش به بهترین نحو توی تنش نشسته بودن.
انگار همه چیز جور بود تا امشب رو به بهترین شب ممکن تبدیل کنه.

با صدای ضعیف نوتیفیکشن گوشیش متوجه شد که باید از خودش دل بکنه پس گوشیش رو برداشت و از اتاقش خارج شد.

خوشحال بود که لزومی به رانندگی نبود، همیشه از رانندگی بدش میومد.
ترجیح میداد راحت روی صندلیش تکیه بده و با صدای اهنگ همخونی کنه، نگاهشو از پنجره به بیرون بده و از هر منظره ای که میتونه داشته باشه لذت ببره.

در رو باز کرد و از خونه اش خارج شد و چند لحظه به اطرافش نگاه کرد تا شخص مورد نظرش رو پیدا کنه و...
اونجاست...

به پیکاپ تراک مشکی رنگش تکیه زده و دستاش رو روی سینه اش قفل کرده بود.

جالبه که اون حتی بدون تغییری توی استایلش پرفکت به نظر میرسید.
البته که اون پسر همیشه پرفکت به نظر میرسید!

موهای نه چندان بلند قهوه ای رنگش که همیشه لخت میشدن و به سمت بالا حالت میگرفتن و به حالت چهره اش خیلی میومدن و فاک به تتو های روی دست هاش که توجه رو بهشون جلب میکرد...

استایل همیشگیش که یه جین یه رکابی و یه پیراهن روش بود رو امشب هم داشت و طبق معمول استین هاشو تا پایینتر از ارنج بالا داده بود.

اطراف رو نگاه میکرد...
منتظر فرشته ی طلاییش بود تا زودتر بیاد و با صدای بهشتیش لیوم صداش کنه ولی نمیدونست که فرشته با دیدن لیام صداش رو گم کرده و با فاصله ی کمتر از 5 متر، محو مردش شده بود.

بلاخره به خودش اومد و لبخندی که از گرمای وجود لیومش گرم میشد رو روی لبش اورد.
قدم هاشو یکی بعد از دیگری برداشت و سمت ماشین رفت و توجه لیام رو به خودش جلب کرد.

_لیوم؟... معذرت میخوام کمی دیر کردم

با شنیدن صدای پسرش لبخندی روی لباش نشست و سمتش برگشت.
بدن ریزه اش توی اون لباسا عالی به نظر میرسید و با مدل موهای جذابی که داشت شبیه کیتنا شده بود.

البته که این نظر لیام بود وگرنه اون پسر قطعا تبدیل به دختر کش ترین پسر اون حوالی شده بود!

تکیه اشو از تراک گرفت و قدمی به سمت زین برداشت و دستاش رو دور کمر پسر لغزوند. کمی روی بدنش خم شد تا بیشتر روی بدنش سلطه بندازه و اون رو به خودش فشار داد.

سرشو توی گردنش برد و کنار گوشش زمزمه کرد

_هیچ ایرادی نداره لاو.... عالی به نظر میرسی

بوسه ی نرمی روی فک زین گذاشت و ازش فاصله گرفت و به صورتش نگاه کرد

_بهتره راه بیوفتیم بیب، امشب قراره کلی خوش بگذره

Black My MindWhere stories live. Discover now