گوشه لبشو گاز گرفتو برای بار اخر ویدیو رو چک کرد.
فیلتری که روش گذاشته بود، صدا، تصویر، همه چیز مناسب بود ولی اورثینکش اجازه نمیداد بدون اینکه کسی نظر بده پستش کنه.
هری، کسی بود که همیشه راجب عکس ها و فیلماش ازش نظر میگرفت ولی اون درگیر تورش بود لویی هم همینطور.
نایل هم با البومش سرگرم بود و زین نمیتونست خودشو راضی کنه تا وقت هیچکدومشون رو بگیره.خواهراش هم قطعا یا مسخره اش میکردن یا میگفتن اینکار رو نکنه، ولی زین میخواست انجامش بده...
توی مدت گذشته فن ها فشار خیلی زیادی رو تحمل کرده بودن و خیلیاشون اعتقادشون رو به عشق زین و لیام از دست داده بودن و این مسئله زین رو به هیچوجه خوشحال نمیکرد.
پس زین موهاش رو با تل بالا داده بود، یکی از تیشرتای مرچشو پوشیده بود و توی استودیویی که توی خونش داشت رفته بود و بود و
های نوتyou & i رو انتخاب کرده بود تا یه ویدیو کوتاه بگیره و پستش کنه.ولی حالا هیچکس نبود تا ازش نظر بگیره و زین مجبور بود دل به دریا بزنه و فقط پستش کنه، پس همینکار رو کرد.
چند دقیقه ی بعد صدای لیام از اتاق بغلی بلند شد که صداش میکرد
لیام_زین!!!
لب پایینش رو به دندون کشید و با قلبی که به شدت خودش رو به قفسه قلبش میکوبید از استودیوی کوچیکش خارج شد و سمت لیام رفت.
بدون توجه به چشمای گشاد شده لیام و ری اکشنش دستای لیام رو از هم باز کرد و صورتشو به سینه ی مرد چسبوند.
دستاشو دور کمر لیام حلقه کرد و توی همون حالت گفتزین_توروخدا دعوام نکن من خیلی دوست داشتم پستش کنم...
چند لحظه بعد دستای لیام دور بدنش حلقه شدن که کمی خیالش رو راحت کرد و بعد بوسه ای که روی موهاش حس کرد صدای لیام رو شنید که به ارومی گفت
لیام_ ولی عشق من این کارت درست نبود، میدونی که ممکنه سارا خیلی بابتش اذیتت کنه!
اروم سرش رو از روی سینه ی لیام برداشت و بالا گرفت
از بین مژه هاش به لیام نگاه کرد و گفتزین_برام مهم نیست لی، این مدت خیلی استیو سعی کرد از هم دور نشونمون بده، به شرایط فندوم نگاه کن! خیلیا دیگه به ما اعتقادی ندارن و خیلیا فکر میکنن منو تو از هم متنفریم! جدای از اون احمقا، فن های واقعیمون الان واقعا خسته ان، بخاطر ما خسته ان لیوم، بخاطر عشقی که به ما دارن! خیلی نامردیه اگه تنها رهاشون کنیم درحالی که اونا هیچوقت توی این 12 سال تنهامون نزاشتن...
با ولوم پایین و خواهش رو به لیام زمزمه کرد و سعی کرد تحت تاثیر قرارش بده و لحظه ای بعد که لیام لبخند گرمش رو روی لباش نشوند و بوسه ای روی نوک بینیش گذاشت خوشحال از رسیدن به هدفش دوباره سرش رو توی سینه ی لیام برد ولی اینبار با لبخند!
YOU ARE READING
Black My Mind
Non-Fictionاین فقط یه بوکه که بتونم ایده هایی که به ذهنم میاد رو به شکل وانشات توش بنویسم نمیدونم از چه شیپایی قراره باشه و اصن چه موضوعاتی قراره باشه و میدونم که دیر به دیر پارت میزارم ولی بهرحال... میخواستم که باشه پس هست!