Chapter.3

978 141 60
                                    

Jungkook's pov


دوروز پیش بود که بابا بهم گفت میخواد ازدواج کنه. من عصبی بودم و قلبم شکست.

جین کل هفته خونمون بود و بخاطر همین مجبور شدم تمام هفته، اون صداهای مزخرفو از اتاق بابام گوش کنم. چرا باید انقدر بلند سکس می‌کردن؟

امروز اولین کلاسم ساعت 10 شروع میشد. اما زودتر بیدار شدم تا مجبور نشم صبحونمو با اون دوتا بخورم. حتی نگاه کردن بهشون هم اشتهامو کور میکرد.

وقتی رفتم تو اشپزخونه، جین اونجا بدون شلوار و تنها با تیشرت اورسایزی مشغول اشپزی بود و می‌تونستیم خوشحال باشیم که اون تیشرت حداقل لپ‌های باسنش رو پوشونده بود.

شونه های پهنش حتی پهن تر از قبل بنظر میرسیدن و من میتونستم پاهای سفید، کشیده و لاغر اما قویش رو بخوبی ببینم.

با خودش چه فکری کرده بود؟ اینکه میتونه هر کسی که اینجاست رو اغوا کنه؟ هه اما این بازی فقط دو تا بازیکن داشت.

صدای اومدنمو نشنید پس منم پشتش ایستادم و توی گوشش زمزمه کردم.

"بهت یاد ندادن تو خونه لخت نگردی؟"

از ترس پرید و سمتم چرخید.

وقتی چرخید، فقط چند اینچ فاصله داشتیم. بهش پوزخند زدم و اون کاملا سرخ شد.

"چ_چی کار میکنی؟"

پرسید و سعی کرد در بره اما بین بازوهام گیرش انداختم. روی پیشخوان خم شده بود و وقتی منم به سمتش خم شدم عقب رفت.

نمیخواستم ببوسمش فقط هدفم ترسوندنش بود.

"دستای فاکیتو از من بکش کنار! حتی دیگه جرئت نکن بهم دست بزنی وگرنه به بابات میگم و مطمئن میشم از ارث محرومت کنه."

سرم فریاد کشید.

بی‌حس و تهی بهش نگاه کردم و بعد اتاق رو ترک کردم.

<><><><><><><><><>

Jin's pov


اشکامو پاک کردم و صبحانه‌م رو تموم کردم. میدونستم جونگکوک ازم متنفره. خودمم از خودم متنفر بودم اما نمیخواستم اینجوری باهام رفتار کنه.

بعد از صبحونه به سمت کالج راه افتادم.

بعد از دانشگاه، جیمین منو راجب هفته‌م، رینگ، عروسی و جونگکوک، با سوالاتش بمبارون کرد. و بعد راجب یونگی که سوشال مدیا یواشکی دنبالش بود گفت.

روز طولانی‌ و خسته‌ کننده‌ای بود. به شدت خسته و بی‌حال بودم و میخواستم برم خونه. معمولا با جیمین میرفتم خونه اما امروز تنها بودم. بین راه یه گروهی رو دیدم. عجیب نگاهم میکردن و یواشکی تعقیبم کردن.

شروع کردن به زدن حرفای کثیف زدن. میخواستم فرار کنم اما یکیشون مچمو گرفت.

ترسیدم.

یکی دیگه‌شون دهنمو بست، اون یکی لگدی به شکمم زد و انداختنم روی شونشون و بردنم یجایی.

سعی کردم در برم، برای کمک فریاد بزنم، یا حتی باهاشون بجنگم، اما بی‌فایده بود. اونا سه چهار نفر بودن و من برای مقابله کردن با اونا خیلی ضعیف بودم.

من رو روی چمن‌های پارک انداختن. عصر بود، هوا تاریک بود و هیچ کسی اونجا حضور نداشت. فقط من بودم و اون چند نفر با صورت های پوشیده شده!

یکیشون اومد روم و دستامو مجاور صورتم بالا برد. گریه میکردم و دعا میکردم یکی نجاتم بده چون میدونستم چه اتفاقی قرار بود بیفته.

یهو منو چرخوندن. حالا روی شکمم خوابیده بودم. حس کردم یکیشون داره شلوار و لباس زیرمو پایین میکشه.

دستام بسته شده بود، دهنم هم همینطور. حتی از فشار مردی که روم نشسته بود نمیتونستم تکون بخورم. دستای سردی رو روی رون پام حس کردم.

میخواستم کارشونو متوقف کنم، دعا میکردم و یهو اونها دست کشیدن!

تمام مدت از ترس چشم هام رو بسته بودم، اما با شنیدن صداهای عجیبی که اومد بازشون کردم.

بخاطر اشک نمیتونستم درست ببینم. یکی بود که داشت اون عوضی‌ای که میخواست بهم تجاوز کنه رو میزد. در اخر، همشون از درد روی زمین افتاده بودن بجز ناجی من.

دیدمش که داشت به سمتم میومد، اما انقدر خسته بودم که بیهوش شدم.

توی ماشین نااشنایی بیدار شدم. اطرافمو نگاه کردم که چشمم به یه ادم اشنا افتاد.

جونگکوک بود!

اون منو نجات داده بود؟

"نباید عصرا تنها برگردی خونه."

با چهره‌ی خونسردی بهم گفت و روی رانندگیش تمرکز کرد.

__________

های گایز، خب اول یک کا شدن این بوک رو به شما و دنیزکم تبریک میگم. دوم اینکه واقعا بابت آپ متاسفم. به شدت سرم شلوغ بوده و هیچ تایمی برای ادیت نداشتم.

موقع ادیت وقتی به متن اصلی نگاه می‌کردم متوجه شدم نویسنده‌ش اول قصد داشته کل تجاوز به جین رو کاملا شرح بده اما چون طاقت نداشته همچین اتفاقی برای بایسش بیفته منصرف شده. می خواستم بگم که چقدر بااحساس و مهربون بوده ولی در برابر اون، یکی مثل من عاشق ریپ به جینه مخصوصا اگه متجاوز تهیونگ یا جونگکوک باشه!😂😂

میشه یکی بیاد مسئولیت این حجم از منحرفی من رو به عهده بگیره؟
به مامان و بابام گفتم، اونا جواب دادن که تو بچه‌ی ما نیستی از پرورشگاه آوردیمت :/
باز این خوبه، قبلا که میگفتن تو بچه‌ی پستچی‌ای :////

دوستتون دارم.
مرسی که خوندید~

MY DAD'S FIANCE || TAEJINKOOKWhere stories live. Discover now