ووت یادتون نرههههه
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
صدای لیدرای اردو میاد که دعوتمون میکنن تا شام بخوریم و خستگی این همه راه طولانی رو با زودخوابیدن از تنمون ببریم.
پشت میز بلندی که کل بچه ها دورش نشسته بودم جا گرفتم کنار جیمزو نایل و روبه روم که شان و دختری مو قرمز نشسته بود
سلام دادم و سالاد رو برداشتم ،چون تمام غذاهای اونجا گوشتی بود ومن از گوشت زیاد خوشم نمیاد
نایل: هی لویی یه دقیقه پاهاتو جمع کن تا هوا بیاد خفه شدمممم
پاهامو از جلوی نایل که داشت شان رو دید میزد وپاهای من جلوی این کارو میگرفت برداشتم و نایل دوبراه با چشمای قلبی به شان نگاه کرد حتی وقتی شان غذا هم میخورد نایل زیر چشمی نگاهش میکرد
زین: هی لو ببین این چطور شد
زین برگه ی نقاشی شو که توی ان یک ساعتی که وقت هضم غذا بهمون داده بودن کشیده بودو نشونم داد....و بازم لیام!
به گوش زین نزدیک شدم وآروم گفتم: یه سوال...عام تو روی لیوم کراشی؟
و بعد از پهلوی اون گرفتم و فشار دادم ، زین داد کشید
لیام: هی هی لو همرو اذیت میکنی حواسم بهت هست
لیام تهدیدم کرد و من خندمو خوردم و اروم وریز ریز با زین خندیدیم
به زین با ابروی بالا اومده و سوالی نگاه کردم و اون فهمید که دارم با زبون اشاره بهش سوالمو یاد آوری میکنم
لبشو گاز گرفتو قرمز شد وسرشوتکون داد
تا خاستم جیغ بکشم دستشو جلو دهنم گذاشت و نزاشت ذوقمو خالی کنم
نوا:خوب گاییز هرکی سمت اتاق خودش بره وقت خوابه...خوب بخوابین
همه پا شدیم وسمتی رفتیم با نایل که اتاقش چنتا اونطرف تر از اتاق من بود جلو رفتم و اون کل راه از شان که روش کراش داشت حرف زد و حالم داشت بهم میخورد.
_خدافظ نی خوب بخابی
نایل: توهم همینطور لو
استرسی برای هم اتاقی شدن با اون پسر چشم سبزنداشتم چون برام مهم نبود اونجا فقط شب میخابیم همین.
درو باز کردم واتاق خالی رو دیدم خوب انگار هنوز نیومده.
لباسمو در آوردم و از پنجره به بچهایی که بیرون بودن نگاه کردم و چشم سبز....اسمش چی بود؟هرت؟هزا؟ نمیدونم ولی با چنتا دختر وپسر دور اتیش نشستن و دارن مارشملو درست میکنن پس هنوز میخاد بیدار باشه و بهتره نیاد چون من به حموم نیاز دارم.
پس لباسامو تماما در اوردم و روی تخت انداختم و دوش سریعی گرفتم چون احتمال اومدن چشم سبز بود به خودم لعنت فرستادم که حوله رو یادم رفته بود دم دست بزارم پس با چک کردن اتاق سریع اومدم بیرون و دنبال لباس راحتی گشتم.
YOU ARE READING
Lost Soul
Action_این جا جایی برای تو حرومزاده با افکار مسخره نیست. و بعدش از بالاترین طبقه آسمون به اخرین طبقه جهان پرت شد. سرزمینی که به اندازه خونه قلبش نرم نبود و پاهاشو خراش میداد، و آسمونش همیشه خاکستری وگرفته بود ،اما هیچ وقت بارون نمیبارید تا مبادا موجودات...