Safe house

39 16 10
                                    


بذار بهت یه چیزیو بگم ورونیکا ، ما دیوونه نیستیم فقط چون با بقیه فرق داریم به ما میگن دیوونه ، چون تعدادمون از تعداد کل کمتره ، مثل وقتی که گالیله گفت زمین گرده و همه بهش گفتن تو دیوونه ای!

اصلأ شاید برعکس باشه ، شاید ما عاقل باشیم و اونا دیوونه باشن ولی چون تعداد اونا زیاده نمی‌تونن اونارو بستری کنن! خیلی چیزا هست که میشه فکرکرد ورونیکا تنها چیزی ک ازش مطمئنم اینه که عاقل بودن تو دنیایی که همه دیوونه اند جرم شیرینیه.

کتابو بستم و اماده برای رفتن به کلاسای مجازی شدم،حالا که تعطیلی کریسمس تموم شده مدارس دوباره کارشونو شروع کردن.

هوا تازه روشن شده و من تا صبح درگیر خوندن کتاب جدیدم بودم "ورونیکا تصمیم دارد بمیرد" و تا الان بخاطر اون بیدار موندم.صدای نوتیف گوشیم بلند شد و متوجه شدم که کلاس شروع شده.

بعد از تموم شدن کلاسام دوباره کتابو باز کردم و شروع به خوندنش کردم...ورونیکا کمی شبیه منه هر دو یک تلاش ناموفق برای رفتن از این دنیای خاکی کردیم.و هردو خسته از همه ی تظاهر کردن و زنده نبودنو انتخاب کردیم....


"Flash back"

امروز دوشنبه اس روزی که تصمیم میگیرمو برای همیشه گرفتم...

_من باید تمومش کنم

...صدای رفتن خانواده از پایین اومد که خبر از رفتنشون به مهمونی میداد،پس با تکون دادن خودم رفتم پایین و یک دسته تیغ از حموم برداشتم تا نقشه ی دومم روهم عملی کنم و هدفونمو برداشتم سمت سقف خونه رفتم و بخاطر انتخاب کردن امروز برای این کار به خودم افتخار میکنم...همیشه دوست داشتم روز خوبی بمیرم مثلا یه رو بارونی که بعد بارو رنگین کمون بزنه  یا وقتی هوای مرطوبیه و صدای پرنده ها خیلی خوب شنی ده میشه.توی رویاهام همیشه دوست داشتم یه دوشنبه که غروبو تماشا کردم بمیرم والان  داشتم همین کارو میکردم

امروز صبح بارون اومده بود پس هوای خوبیو ساخته بود و طبق چیزی که دوست دارم مرگم باشه وقتی غروب خورشید به زیبایی دیده میشه بهش نگاه میکنم...من عاشق غروب خورشید بودم از اول و این اخرین بار بود و با خوشحالی نگاهش کردم و اهنگ رو پلی کردم:

When I find myself in times of trouble, Mother Mary comes to me

وقتی که با لحظات دشواری مواجه می‌شوم، "مادر ماری" پیش من می‌آید

Speaking words of wisdom, "let it be"

حکیمانه می‌گوید: «رها کن»


پا شدم و با اهنگ چرخیدم و چرخیدم و مستانه خندیدم


And in my hour of darkness, she is standing right in front of me

Lost SoulTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang