Part "4"

794 146 6
                                    

Jimin
با سردرد شدیدی چشمامو باز کردم ... سرم گیج میرفت و درد میکرد ، صدای زنگ تو گوشم بود،  فضایی که توش قرار داشتم شبیه به بیمارستان بود سعی کردم لبامو تکون بدم تا چیزی بگم ولی خشکی گلوم باعث سوزش میشد و ترجیح دادم چیزی نگم ، آروم آروم متوجه اتفاق های اطرافم شدم یکی کنارم نشسته بود ولی به دلیل تار دیدن اطرافم متوجه نشدم کیه ، دستمو کمی تکون دادم که متوجه شد بهوش اومدم

یونگی : جیمین به هوش اومدی

برای بار دوم تلاش کردم کلمه ای به زبون بیارم

جیمین : آ..آب

یونگی : جانم ؟ یکم بلند تر بگو

گوشاشو به لبام نزدیک کرد و بار دیگه لب زدم

جیمین : آب

یونگی : آب میخوای؟

به نشونه تایید سرمو تکون دادم سریع ازم دور شد و با لیوان آبی برگشت دستشو زیر گردنم گذاشت سعی کردم کمی بلند شم ... پشتم نشست و تکیه گاه بدنم شد ، خودمو تو بغلش شل کردم ... برای اولین بار حس کردم یکی هست که امنیت رو بهم بده ، لیوان آب رو سمت لبام آورد و با بالا آوردن لیوان شیشه ای ، آب بین لبام راه پیدا کرد با خنک شدن گلوم احساس کردم یه بار دیگه زنده شدم ، دستمو به نشونه کافی بودن بالا آوردم و لیوان رو سر جاش برگردوند خواست بلندشه و جام رو درست کنه ولی دستامو رو دستش گذاشتم تا متوقفش کنم ... نشست و کنار گوشم لب زد

یونگی : چیزی میخوای؟

جیمین : میشه ی کوچولو اینطوری بمونیم؟

نمیدونم چطور ولی اون کلمات از دهنم خارج شد ، نیاز داشتم الان یکی بغلم کنه و بهم دلداری بده مخصوصا تو موقعیتی که از ترس بیهوش شده بودم ‌... من کسیو نداشتم ... فقط آدمای زیادی رو می‌شناختم ... دستاش دور بدنم حلقه شد و چونش رو شونم قرار گرفت چشمام رو بستم و آرامش مطلق ...

یونگی : خوبی؟

جیمین : راستشو بگم؟

یونگی : از دروغ بدم میاد

جیمین : از دروغ مصلحتی چی؟

یونگی : فرقی باهن ندارن ، آدما فقط برای قانع کردن خودشون اسمشو گذاشتم دروغ مصلحتی

جیمین : پس ... خوب نیستم

یکی از دستاش رو صورتم نشست و کمی نوازشم کرد

یونگی : شیششش همه چی درست میشه بهت قول میدم

جیمین : بچه ها کجان ؟

یونگی : هوسوک داره کارای ترخیصت رو انجام میده ، نامجون و جینم رفتن خونه و تهیونگ و جانگ کوک منتظرن تو بری خونشون میخوان چند شب پیشت باشن

جیمین : میشه بهشون بگی منتظر نباشن؟ میخوام برم خونه خودم ، نیاز دارم تنها باشم

یونگی : نمیشه جیمین

جیمین : چرا نمیشه؟

یونگی : چون حال روحی خوبی نداری

جیمین : هیچوقت هم نداشتم پس لازم نیست نگران باشی

یونگی : حرف نباشه فقط چندروز پیش دوستات بمون

جیمین : اصن به تو چ تو چرا نگرانی

یونگی : آدم اینطوری با رئیسش حرف نمیزنه

با صدای در هردو به سمتش برگشتیم ... هوبی هیونگ با دیدن وضعیتمون جوری که بخواد اذیتمون کنه غرید

هوسوک : بد موقع مزاحم شدم برم؟

یونگی : خفه شو دارو هارو بیار ببینم

یونگی ازم فاصله گرفت و گرمای بدنش هم ازم دور شد ، هوبی هیونگ کمکم کرد به تخت تکیه بدم و بعد چند دقیقه که هیچکس چیزی نمی‌گفت یونگی هیونگ چند تا قرص دستم داد ... اوه ، گفتم هیونگ ... ینی میتونه دوستم باشه ؟ مثل بقیه دوستام؟

یونگی : اینو بخور مسکنه

قرص رو بین لبام گذاشتم و با ریختن آب تو دهنم قورتش دادم

دکتر وارد اتاق شد و با صدای سر زنده ای سلام کرد بعد از جواب دادن بهش شروع کرد معانیه کردنم و پرسیدن احوالم بعد از تموم شدن کارش غرید

"فعالیت جسمی براتون خوبه ولی از لحاظ روحی باید مراقب خودتون باشید "

هوسوک : خیلی ممنون

بعد از خارج شدن دکتر از اتاق روبه هوبی هیونگ غریدم

جیمین : هیووونگ میشه من نرم خونه ویکوک؟

هوسوک : جیمین عزیزم نمیشه یه بارم که شده لجبازی نکن

جیمین : هیونگ نمیخوام میخوام برم خونه خودمون

هوسوک : چرا آخه اونام دوستاتن مشکلت چیه

جیمین : هیونگ بزار برم خونه خودم دیگههه

هوسوک : چشماتو اونجوری نکن جیمین ... اوکیه بیا خونه من

جیمین : هیونگ من میخوام تنها باشم میشه بیخیالم شیییی

هوسوک : جیمین بسته

جیمین : اصن باهاتون قهرم

هوسوک : مشکلی نیست چند دقه دیگه آشتی میکنیم الانم میرم ماشینو بیارم جلو در بیمارستان با یونگی بیاید پایین

بعد از خارج شدن هوبی هیونگ از اتاق پوف کلافه ای کشیدم ، برای لحظه ای حس کردم رو هوا معلق شدم ... با درک کردن وضعیتم معترض غریدم

جیمین : یاااا داری چیکار میکنی خودم میتونم راه بيام

یونگی : حرف نباشه ...

دستامو دور گردنش حلقه کردم و چیزی نگفتم نایلونی سفید رنگ دستش بود که حدس میزدم لباسامه ... همین‌طور که به سمت آسانسور میرفت خیلی جدی به روبه رو زل زده بود ... به نیم رخ جذابش خیره شدم ... لازم بود بازم بگم ؟... اون کاری میکنه برام یادآوری بشه که به پسرا میل دارم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
لطفا نویسنده رو دعوا نکنید میدونم کم بوددد
دوستون دارم صوییتام :)♡
لطفا ووت و کامنت یادتون نرهههه ^-^

روحِ من •͜•Where stories live. Discover now