Part "7"

697 120 4
                                    

Yoongi
آروم آروم داشتم جمع میکردم که از شرکت برم بیرون که یه دفعه در با صدای بلندی باز شد و هوسوک خودشو پرت کرد تو

یونگی : چته کصخل

هوسوک : ی چیزایی هست که باید بهت بگم

یونگی : اوکی آروم باش بیا بشین

خیلی مضطرب بود و این استرسش رو به منم انتقال داد ، روبه روش نشستم و بهش زل زدم نفس نفس میزد و بهم زل زده بود

یونگی : دِ حرف بزن کشتی منو

هوسوک : درمورد جیمین

با شنیدن اسم جیمین سریع خودمو به جلو کشیدم و با چشمای کنجکاوم بهش زل زدم و منتظر ادامه حرفش بودم

هوسوک : ببین ، جیمین ... خب چیزه

یونگی : یه لحظه درست حرف بزن ببینم چی میگی

هوسوک : میدونستی پدر اصلی جیمین فوت شده؟

یونگی : چی ، پدر اصلی چیه

هوسوک : من خودم امروز فهمیدم ولی اینو توعم باید بدونی اصن اگ ب یکی نگم میمیرم

یونگی : کل قضیه رو بگو دیگه اَه

هوسوک : ببین ، اونطور که از حرفای پدرم فهمیدم ... پدر اصلی جیمین فوت شده و آقای پارک عموی جیمینه ولی خود جیمین نمیدونه ، ینی پدر اصلی جیمین پارک هایونسه ، این عموشه پارک هایونگ

لبای هوسوک تکون میخورد ولی من دیگه چیزی نمیشنیدم ... نمیتونستم حرفای هوسوک رو درک کنم و از اونور حرفای پدرم تو ذهنم مرور میشد

بعد مرگ هایونس برادر مارمولکش همه چیو به باد داد ...
اموال هایونس رو جعل کرد ...
با پارک مین سو که هَم میشه دختر عموش و هم زن داداشش ازدواج کرد ...
پسر بیچاره نمیدونه پدر اصلیش زیر ی من خاکه ...

دلم میخواست همه اینا تشابه اسمی باشه ... با تکون خوردنم توسط هوسوک به خودم اومدم

هوسوک : هی خوبی ؟

یونگی : وای هوسوک ، وای

هوسوک : چیشد ! چته؟

یونگی : هیچی الان باید برم

***
فیلیکس : خب ، جیمین ی مادر داره به نام پارک مین سو ، جیمین تک فرزنده ... مامان و بابای جیمین پسر عمو دختر عمو بودن ... تو یه روز عادی وقتی خانوادگی دارن میرن پیک نیک ، تو راه تصادف میکنن و از اون تصادف فقط مادر جیمین و خود جیمین زنده می‌مونن ، جیمین بعد اون تصادف حدودا دوسال تو کماء میمونه دکترا ازش قطع امید کرده بودن ولی عموی جیمین ینی پارک هایونگ نمیزاره دستگاه هارو قطع کنن ، همه فکر میکردن هایونگ بخاطر عشق به برادر زادش نمیزاره دستگاه هارو از جیمین بکشن ولی در اصل می‌ترسید که همه ارث برای مین سو بمونه و چیزی دستشو نگیره ، قبل اینکه جیمین به هوش بیاد ، هایونگ مخ مین سو رو میزنه و باهاش جور میشه ، جیمین وقتی بهوش میاد فراموشی میگیره و برای اینکه روحیه اون بچه 8 ساله خراب نشه بهش ماجرا رو میگن ولی نه همه ماجرا رو ...

روحِ من •͜•Where stories live. Discover now