II

100 10 0
                                    

А́лла

امروز هم تو حال خودش نبود..
رو یکی از اون کاناپه های قسمت وی ای پی لم داده بود و درحال تموم کردن 4 امین جام ابسنتش بود
هر لحظه بیشتر به حالت دراز کشیده در میومد
درحالی که میدونست 80 درصد دیدش توهمه نگاهشو به صحنه ای که سالها پیش پاتوقش حساب میشد داده بود
نورهای بنفش و ابی همجا بودن
روی اون صحنه خودشون رو میدید و صدا هایی از اون فرد میشنید
ماها بود که صداش رو فراموش کرده بود و تنها تو توهماتش میتونست دوباره بشنوتش

فلش بک

{- انقد خستم که نمیفمم دارم چی میگم، کیرم توی.. توهمات صوتی.. هاه..

+ نباید خوشال باشی که حداقل صداشو میشنوی؟ درکت نمیکنم

- امیدوارم هیچوقت درکم نکنی}

- الآن درکت میکنم هیونگ..

زیر لب زمزمه کرد.

صورتش هیچ حالتی نداشت
حس میکرد گمشده و این حس بهش لذت میداد
نمیدونست که از کی حس غریبگی و گمشدگی رو دوست داشت
ولی یادش میومد که یزمانی این حس خود ترس بود براش
الان برا همین حس هرکاری رو میکرد..هرطور که بگی خودشو بگا میداد
در واقع اونم میخواست از خودش فرار کنه
و این حس چیزی بود که اونو برا یه مدت از خودش دور میکرد
کامل رو کاناپه دو نفره دراز کشید و ساق دستشو رو چشاش انداخت
یه پاشو پایین کاناپه رو هوا تکون میداد و بیتوجه به صداهای اطرافش اهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد

tell me why I'm waiting for someone

that couldn't give a fuck about me

oh, oh you wouldn't

tell me why I'm waiting..

{ nobody cares - kina }

lee yuri

قسمت وی ای پی بار نسبتن خلوت بود
قدماشو سمت دختری که رو کاناپه دراز کشیده بود برمیداشت
میدونست که نگاه یه جمع روشه و این بهش حس اضطراب میداد
با نزدیک تر شدنش به کاناپه میتونست ببینه که اون اصلا تو حال خودش نیست..
از جامای خالیه رو میزش هم میشد اینو تشخیص داد
کنارش نشست و پاهای دخترک رو تو بغلش کشید
- شب قشنگیه نه؟
دختر تو جاش بلند شد و پاهاشو تو خودش جمع کرد و سرشو رو زانوهاش گذاشت، همونطور که سعی داشت نگاهشو رو صورت یوری متمرکز کنه زیر لب جواب داد "نیست"
اهمیتی به اینکه صداش شنیده نمیشد نمیداد
یوری هم بدون اینکه اهمیت بده سرشو با لبخند فیکی تکون داد و کوتاه خندید
نشنیده بود چی میگه و فکرش فقط رو ثابت کردن خودش با انجام شرط بود
استرس دمای بدنش رو پایین اورده بود
بعد چند ثانیه زل زدن به دختر رو به روش که بنظر میومد اصلا نمیفهمه کجاست و چیکار میکنه..تصمیم گرفت که فقط انجامش بده حتی اگه پس زده شه
با نزدیک شدن به دختر فکش رو تو دستش گرفت و با فشار اوردن بهش سمت خودش کشید و لباشو محکم روی لبای دختره کوبید..
حتی متوجه نبود که دخترک هیچ تلاشی برا پس زدنش نمیکنه
انگشتاشو بیشتر رو فکش فشار میداد و در اخر با مک محکمی از لباش جدا شد
لباشو با پشت دستش پاک کرد و همونطور که تو جاش بلند میشد تا به جمع دوستاش برگرده نگاهشو یه چشمای خماره دختری که کمی پیش بوسیده بود داد
اون هیچ واکنشی نشون نداده بود.. و این ترس و عذاب وجدانه ریزی رو به تنش مینداخت
همونطور که عقب عقب راه میرفت با برخوردش به کسی به جلو برگشت و بعد معذرت کوتاهی دوباره به جمع دوستاش پیوست.. اون شب بدون هیچ اتفاق خاصی گذشته بود و این که همچی خوب پیش رفته بود یوری رو میترسوند
میدونست که تا فردا صبح خبر کیسش با یه دختر تو کل مدرسه میپیچه ولی نمیدونست باید چه حسی داشته باشه
میدونست! البته که باید حس خوبی میداشت ولی.... حسش نمیتونست به هویت درونیش خیانت کنه
اون شب تو تاریکی اتاقش غم عجیب و عمیقی رو حس کرد.. و جواب این حس رو با بیشتر کردن تعداد قرص های خابش داد!

____________________________________

everybody diesWhere stories live. Discover now