V

96 10 3
                                    

فلش بک
А́лла

بعد زدن ژر کمرنگی به لباش چند ثانیه تو اینه به خودش خیره شد و در اخر با یه لبخند سراغ بوتای مشکیش رفت
بعد پوشیدن و بستن بنداشون کیف کوچیکش رو برداشت و به سمت اتاق یونگی که ته راه رو بود قدم برداشت
در رو زد و بدون اینکه منتظر جوابی از طرفش باشه وارد اتاق شد
با خالی بودن اتاق بار دیگه داییش رو صدا زد و جلوی در دسشویی منتظر جواب وایستاد

یونگی پودر سفید رو انگشت کوچیکش رو از بینیش بالا کشید و بعد چند ثانیه جواب داد
-میام الان
دستاشو رو سینک دسشویی تکیه داد و چند ثانیه با بستن چشماش منتظر موند تا اوضاع تو سرش مرتب شه

با در اومدن یونگی کت چرمی که یونگی ازش خاسته بود رو رو شونش انداخت و با لبخندی که نشونه اعتماد بنفسش بود پرسید
-خب؟ چطور دیده میشم؟
+اونقدری هات که الان نباید اجازه بدم باهامون بیای
با صدای جونگکوک که از پشتشون اومده بود خندید و سمت در قدم برداشت
یونگی هم خنده کوتاهی کرد و همونطور که کت چرمشو میپوشید به دنبال آلا از اتاق خارج شد
جونگکوک به زور مادرش سولی که اسرار شدیدی برا اشنایی بیشتر دوتا پسراش داشت از یونگی دعوت به نایت کلابی که پاتوق آلا و خودش بود کرد
و هیچ ایده ای نداشت که چطوری باید با دایی کوچیکش رفتار کنه و از طرفیم اینک نمیدونست اون چطور ادمیه باعث میشد پیشش حس امنیت نکنه
از اونجایی که فاصله کلاب با خونشون خیلی زیاد نبود و کمی هم با اسرار آلا تصمیم به پیاده رفتن گرفتن

تو راه یونگی و آلا جلو تر حرکت میکردن و راجب روزای گذشته ای که یونگی تو سئول بود صحبت میکردن و خاطراتو مرور میکردن
یونگی از 15 سالگی از اون خونه جدا شده و تنها زندگی میکرد
میپرسید چرا؟ آلا اینو نمیدونست ولی تموم تلاشش رو میکرد که اونو از تنهایی بیرون بکشه
اوایل سولی مشکلی با اینک در ارتباط باشن نداشت ولی بعد یه مدت که متوجه تاثیرات بد یونگی رو دخترش شده بود اجازه دیدن یونگی رو بهش نمیداد و همیشه برا جونگکوکی که درست بعد رفتن یونگی از خونه از مادرش جدا شده و زندگی با پدرش رو شروع کرده بود سوال بود که یونگی کیه و اصن آلا چرا انقد دوسش داره
بعد اون هروز یجوری از مدرسه فرار میکرد و پیاده تا خونه یونگی میرفت
و اینکه یونگی اونو راه نمیداد هم چیزیو عوض نمیکرد
در اخر با فرار آلا برا چند ماه از خونه صبر سولی رو ته کشونده بود و شده بود دلیل شروع 4 سال زندگی یونگی تو ژاپن
با رسیدنشون به کلاب جونگکوک قدماشو تند تر کرد تا باهم واردشن و گمشون نکنه
یونگی بدون اینکه خیلی نزدیک جاهای شلوغ بشه به قسمت VIP اشاره کرد
مخالف آلا خیلی از شلوغی خوشش نمیومد
بلافاصله از نشستنشون آلا از جاش بلند شد و به سمت پیست رقص رفت
-شما میتونید مثل پیرزنا بشینیدو صبحت کنید
دوس داشت اونا هم به اندازه ای که اونو یونگی صمیمی بودن صمیمی و نزدیک باشن ولی معذب بودنشون از دویست متر اونور تر هم معلوم بود
از اینکه دوباره یونگی هیونگشو داشت خیلی خوشال و ممنون بود
وقتی اونو پیشش داشت دیگه چیز دیگه ای براش مهم نبود پس ترجیح میداد سکوت کنه و هیچوقت از مادرش نپرسه چطوری داداشش تبدیل به داییش شده

everybody diesWhere stories live. Discover now