خیسی وسردی حوله ای که پوستمو نوازش میکرد رو حس میکردم
چشمامو اروم باز کردم اولین چیزی کهدیدم چهره ناراحت و عصبانی جونگکوک بود
که داشت با ملایمت مون بدنمو پاک میکرد وبا احتیاط از کبودیام رد میشد
محو نگاه کردن بهش بودم
من براش مهم بودم؟!
یکمبیشتر که پلکزدم متوجه شدم سئوجونه
و ناراحت شدم...
درسته چرا باید جونگ کوک میومد منو نجات بده؟
دستشو گرفتم که متوجه شد بهوش اومدم
بغلم کرد یهو
+خداراشکر نگرانت بودم
_چخبره؟! اینجا کجاست؟
+اروم باش چیزی نیس خونه جئونیماز حرفی ک زد جا خوردم خونه جونگکوک چیکار میکردیم؟
_چرا اینجا؟
+جونگکوک تورو دیده بود ک دارن میدزدنت با هزار بدبختی پیدات کردیم از من کمک گرفت و اکیپ شوگا پیدات کرد و اوردت اینجا الانم همشون پایین منتظرتن
_چقدرگذشته؟
+دو روزه اینجایی
_چیییی!
+اروم باش نباید ب خودت فشار بیاری
_دوروز من اینجام باورم نمیشهشوکه بودم ینی اینقدر بیهوش بودم؟!چقدر مگه کتک خورده بودم؟!چرا نبردنم بیمارستان؟ینی نگران نشدن یوقت بمیرم؟!
مشغول فکر کردن بودم که در باز شد
جونگکوک با جیمین اومدن داخل
کوک+بالاخره بهوش اومدی؟سکتمون دادی
جیمین+کیوتی ما چقد کتک خورده
از جملش هم تعجب کردم و هم خجالت کشیدم
کوک+همه برین بیرون
سئوجون+ جونگکوک
+همه برین بیرون گفتم
رفتن بیرون با عصبانیت سئوجون وایساد
کوک+نگران نباش فقط میخوام باهاش حرف بزنم
خیالش کر راحت شد رفت بیرون
اومد و کنار تخت نشست
+از اولشو بگو ببینم چیشد
_ چیو؟
+همون هووانگ این یوپ عوضی که جرعت کرد تورو بدزده کثافتچرا باید اینقدر عصبی باشه؟مگه براش اهمیتی هم داره؟
_چیز خاصی نشد که بگم داشتم میرفتم خونه چندتا موتور اومدن و هووانگ بود یکیشون ک دزدیدنم و وقتیم چشام باز کردم توی انبار بودم انگار و کلی زدنم
+چیز خاصی نگفت؟_نه همون حرفای قدیمی که تومال منی من خریدمت
+میکشمش عوضیو
_چرا ایقد برات مهم شدم جونگکوک؟مگه تو عاشق یکی دیگه نیستی ؟دوس پسر داری! چرا باید برات مهم باشه که چه بلایی سرم میاد؟
+کی گفته من دوس پسر دارم؟کی گفته عاشق یکی دیگم؟
_پس جیمین..
وسط حرفم پرید
+جیمین چندساله تموم شده رابطمون اون بیخیال نمیشه ولی من بهش حسی ندارم اون ول کن قضیه نیست نمیخاد قبول کنه اما میدونه نمیخامش ودوسش ندارمانگار اون لحظه دنیارو بهم داده بودن
تو دلم میخندیدم از خوشحالی اما لبامو نزاشتم بخنده
+ببین ته تو برام مهمی میفهمی؟ خیلیم مهمی
_چرا اخه
+چون من تورو...
در باز شد و هووانگو انداختن داخل شوگا بود ک انداختش داخل
با دستو پای بسته
کوک نگاش کرد و من وحشت کردم
کوک خندید از جاش پاشد اکیپ شوگا هم اومدن داخل اتاق
کوک موهای هووانگو کشیدو بلندش کرد
+یکی اینجا زیاد شیر شده بود انگار
هوانگ+لعنتی پشیمونمیشی از کارت
کوک+هنوزم دس بر نمیداری؟
مشتی زد به صورتش و محکمووحشیانه لگد میردهووانگ غرق خون شده بود
داد زدم
_کوکککک بسه داریمیکشیش
اروم شد و نزدش سرشو بالا گرفت
کوک+ دفه اخرت باشه نزدیک تهیونگ میشی دوبرابر پولو میزنم ب حسابت
_من فروشی نیستم
کوک+خفه شو کاری ک گفتمو انجام میدیم هیچی نگو
ساکت شدم
هووانگو بردن بیرون و جیمین اومد سمتمون
جیمین+چرا باید تهیونگ ایقد برات مهم باشه؟
کوک+ب ت ربط نداره
جیمین+ داره
کوک+دخالت نکن جیمین
جیمین+کوک اگر نگی منم باهات دم پر میشم میفهمی که چطوریم؟
کوک+عصبیم نکن جیمین بسه ایقد دخالت نکن تو زندگیم
جیمین+برام مهمی
کوک+نباشم لطفا نمخام برات مهم باشم خستم کردی
جیمین+کاری نکن با ته بد بشم چون دوسش دارم و ادم بدی نیست ولی اگر بخای اینطور ادامه بدی مجبورم کارایی ک دلم نمیخادو سرش بیارم
کوک+عاشقشم راحت شدی؟
شوکه بودم و قلبم تند زد
ینی چیعاشقشم؟!
جیمین+چیمیگی؟جدی؟
کوک+اره جدیم عاشقشم تموم
جیمین+ چرا مگه اون چیداره کمن ندارم
کوک+ربط نداره دیگه نپرس حالا میفمی دیگه پس برو
جیمین رفت بیرون و کوک روشو بهم برنگردوند
_منظورت از اون حرفچی بود
+نپرس خودت دیگه فهمیدی
و رفت بیرون
ینی
ینی واقعا اون...
نمیدونم چقد گذشت که رفتم اروم پایین
همه بودن بجز جیمین و کوک
سئوجون اومد سمتم
_کوک کجاست
+رفته ماموریت مثل اینکه میخاد با اکیپ هووانگ درگیر شه
_ اون احمق چرا باید اینکاروکنه اینکار عملا خودکوشیه
+گفت تا اخر شب برمیگرده اما هنوز برنگشته
_ ینی چی
دلهره گرفتم اشکام سرازیر شد
اون احمق چطور میتونه اینکارو با من کنه
صدای رعد برق اومد
درو باز کردم وتوی حیاط خونشون منظرش نشستم
چند ساعت گذشت کم کم بچها خابیدن
سئوجون+ته لطفا بیا استراحت کن برات خوب نیست توی سرما نشستی اون میاد
_ من راحتم دلم اروم نمیشه تا ندیدمش لژفا اصرار نکن
+لااقل این پتو رو دورت بنداز
_ باشه ممنون
پتو رو روم انداخت و رفت داخل
یکم گذشت و دونه های بارون شروع به باریدن کردن
گریه میکردم
چرا نمیاد
نکنه اتفاقی براش افتاده
نکنه چیزیش شده
اون احمق
بالاخره اعتراف کرده بود
اون احمق نباید چیزیش بشه
سرم پایین بودو اشکامو پاک میکردم
سرمواوردم بالا
که دیدمش داشت لنگ لنگون میومد
شوکه شدم
و پتو رو ول کردمو دویدم سمتشو داد زدم
_کوووک
دستشو باز کرد که بغلش کنم
تحمل نداشتم اون فاصله تموم شه بغلش کردم وگریه کردم
+هیییش گریه نکن
_کوووک احمق چرا رفتی
+منتظره من بودی
_احمققق
+اومدم اینجام ته کنارتم نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه
اروم ازم جدا شد
_کوک؟
+ته؟
_دوستت دارم
کوک شوکه شد
و تا میخاستم چیزی بگم گرمای لباشو روی لبام حسکردم مزه اشک بارون و لباش قاطی شده بود
اول شوکه شدم و بعد چشامو بستم و اشکام از شوق سرازیر شد
لبامو طولانی بوسید و اروم ازم جدا شد
نگام کرد
+خوشحالم
_منم همینطور
+بیا بریم داخل سرما میخوری
عطسه کردم
+نگا مواظب خودت نبودی الان من توروچیکارت کنم ها؟
خندیدم بغلم کرد و به سمت خونه حرکت کردیم دوش گرفت منم دوش گرفتم و کنارم خوابید چشمام گرم شده بود و کوک موهامو نوازش میکرد
چشامو اروم بستمو..
YOU ARE READING
My heartbeat
Fanfictionو ارزو میکردم ای کاش اینطور نبود... تهیونگ یه پسر با یه زندگی خیلی بد توی یه مدرسه که همه فک میکنن زندگی خوبی داره و جئون جونگکوک سال بالایی تهیونگ پولدار و قلدر کسی که تهیونگ عاشقشه اما جئونی که مادام قلبشو میشکنه این مدرسه و این عشق اشتباه قرار...