•••
چند دقیقه ای میشد که اتاق توی سکوت فرو رفته بود
نگاه تهیونگ به دودی که از سیگارش بیرون میومد گره خورد
و مرد پیر نگران به کسی که مثل پسر براش عزیز بود نگاه میکرد
-چیو بسپارم بهت؟
بالاخره تهیونگ سکوت اتاق رو شکست
نگاه پیرمرد رنگ دیگه ای گرفت
_اون جاسوسه و کشتنش رو به من بسپار!
تهیونگ قهقهه ی بلندی زد
اونقدر بلند که حتی بادیگاردایی که بیرون از اتاق ایستاده بودن ترس رو توی سلولای بدنشون حس میکردن
تهیونگ از روی زمین بلند شد
-اون گفت پدر جانگکوک! نگفت خودش! ممکنه پدرش جاسوس باشه ولی خود کوک؟ نه پابلو کوک جاسوس نیست
سیگار رو روی زمین انداخت و بدون خاموش کردنش سمت در خروجی حرکت کرد
-جانگکوک جاسوس نیست گردنبند و همه ی اون وسیله های لعنتی تقصیر پدرشه! اون مرد عوضی رو بدون اینکه کوک بفهمه بکش!
و از اتاق خارج شد
ابروهای پیرمرد به پایین افتاد
تهیونگ هیچوقت توی کارش شکست نمیخورد
پس عشق میتونست مردی مثل تهیونگ رو شکست بده؟
وضعیت چیزی فراتر از قرمز بود و پابلو به تنهایی از پس عشق تهیونگ بر نمیومد
حالا زمان برگشتن گرگ پیر نرسیده بود؟
◇◇◇
چشماش رو بسته بود
و فکر میکرد
به اینکه چجوری باید جونشو نجات بده
با شنیدن صدای چرخیدن قفل چشماش به یکباره باز شدن و به در زل زد
تهیونگ بود!
کمی عصبی و درمونده بنظر میمومد اما با دیدن کوک لبخند کوچیکی روی لبای خستش نشست
سمت پسر حرکت کرد
میتونست اخم رو روی صورت کوک ببینه
کنار وان نشست و اب رو با دست روی سینه ی کوک ریخت
_متاسفم
اروم لب زد و با استفاده از تیغ، دستای کوک رو باز کرد
_تقصیر پابلوعه!
از جاش بلند شد و دستاش رو دور بدن کوک حلقه کرد
بالا تنه ی پسر رو توی بغلش گرفت
حالا کوک مطمئن شده بود یه اتفاق بد افتاده
ولی رفتار تهیونگ لو رفتنش رو نشون نمیداد
پس نفس عمیقی کشید و دستاش رو دور بدن مرد بزرگتر حلقه کرد
YOU ARE READING
PSYCHO
Fanficانگشتای کشیدش رو روی کلاویه های پیانو نشستن "یه روز بهت یاد میدادم چطوری بزنی اما الان" به بدن بی جون جانگکوک نگاه کرد چشماش توی چشمای خیس کوک قفل شده بود "جای کوک چند ماه پیش روی صندلیِ پیانوم خالیه جئون جانگکوک! " جانگکوک اروم نالید 'روانی!' "د...