𝐎𝐜𝐡𝐨

1.8K 297 314
                                    



Back

زن بعد از چک کردن پسرش ، سمت اتاق خودش رفت

کنار همسرش روی تخت دراز کشید

زیر چشمی به ساعت نگاه کرد و چشماش رو بست

مطمئن بود هر شب حدود همین ساعت، به اینجا میان

چند دقیقه ای گذشت و هیچ صدایی توی خونه پخش نشد

میخواست چشماش رو باز کنه
دوباره به جانگکوک سر بزنه که صدای له شدن پارکتا، زیر دو جفت پوتین بلند شد

پس بدون تکون خوردن روی تخت دراز کشید

پند لحظه بعد با صدای بسته شدن در خونه، از جاش بلند شد

باید میفهمید اون عوضی که هر شب پسرش رو میدزده کیه!

از خونه خارج شد

میتونست ببینه تعداد زیادی از ادمای سیاه پوش، بچه های افراد اردوگاه رو سمت سالن اصلی میبرن

منتظر موند تا همه ی افراد وارد سالن شن

کفشاش رو در اورد تا صدایی ایجاد نشه

اروم خودش رو به سالن اصلی رسوند

عجیب بود که این وقت از شب هیچ نگهبانی اونجا نباشه

به اطراف نگاه کرد

تنها لامپ یکی از اتاقا روشن بود

وارد اتاق شد

تنها چیزی که توی اتاق وجود داشت، یه اسانسور بود!

وارد اسانسور شد

شانسی یکی از دکمه ها رو فشار داد و در حالی که گوشه ی ناخونش رو میجوید به تصویر خودش توی ایینه نگاه کرد

با صدای زنگ اسانسور خارج شد

یه راهروی طولانی

دقیقا مثل راهروی مدرسه!
با اتاقای زیادی که پنجره ی بزرگی رو به سالن داشتند

اروم توی راهرو قدم گذاشت و به اطراف نگاه کرد

میتونست پشت شیشه ها رو ببینه

اما با دیدن یکی از اتاقا نفسش بند اومد

یکی از بچه ها روی تخت دراز کشیده بود

چندین دستگاه بهش وصل بود و اون عوضیا شکمش رو پاره کرده بودن

همه ی این بچه ها رو عمل میکردن؟

حالا میفهمید رد بخیه هایی که روی شکم کوک دیده چیه

نگاهش رو توی یکی از اتاقا چرخوند اما سر یکی از افراد سفید پوش سمتش چرخید

با ترس سمت اسانسور فرار کرد

◇◇◇

چندین روز بود که توی اتاق لعنتیش دراز کشیده بود
همه ی راه ها رو برای فرار چک کرده بود

PSYCHO Where stories live. Discover now