_سلام
پسر سریع از روی صندلی بلند شد و رو به روی مرد وایستاد
+جونگ کوک شی؟!...
مرد معذب پشت سرشو خاروند:خب...نتونستم رئیس و پیدا کنم...
یکساعت بعد
از کلانتری اومدن بیرون و جیمین سریع خودشو به جونگ کوک رسوند و کنارش شروع کرد به راه رفتن:خیلی ازتون ممنونم که وقتتون برا من گذاشتین لطفتونو جبران میکنم
_آه...این چه حرفیه شما همکار منید و از این گذشته فکر نکنم بی توجهی کردن به کسی که کمک خواسته درست و انسانی باشه...
جیمین لبخندی زد و به کفشاش خیره شد:به هر حال زحمت کشیدین بازم ازتون ممنونم
نزدیکی ماشین جئون جونگ کوک رسیده بودن:خب من دیگه برم مراقب خودتون باشید
داشت میرفت که با صدای مرد متوقف شد:کجا دارید میرید؟...
با تعجب بهش نگاه کرد:خونه؟!....
_عا...نه منظورم اینه که...درست نیست این موقع شب تنها برید
بازم با تعجب سری تکون داد:ولی من همیشه این موقع شب تنها میرم خونه...
مرد هوف کلافه ای کشید که پسر بیشتر گیج شد:منظورم...اینه...من...میرسونمتون:))))
••••••••••••••••••••••••••
بلاخره با کلی بحث الان توی ماشین جئون جونگ کوک پسر وزیر نشسته بود و بلاخره بعد از یروز پر جنب و جوش و خسته کننده داشت میرفت خونه اش...
فضای ماشین ساکت بود و طبق معمول این جیمین بود که سکوت میشکست...اون اصلا و ابدا آدم ساکتی نبود...
+عاممم...جونگ کوک شی من یه عذرخواهی به شما بدهکارم...
جونگ کوک که با صدای پسر حواسش و بهش جمع کرده بود با تعجب بهش نگاه کرد:چرا؟!
پسر معذب و شرمنده توی جاش تکونی خورد و به جونگ کوک نگاه کرد:چون دست تنها ولتون کردم...
فلش بک به دو هفته ی پیش-جیمینا یه درخواست دیگه ام ازت دارم...ببخشید روم نمیشه بهت بگم چون توعم زندگی و کارای دیگتو داری این خودخواهی که....
پسر با مهربونی دست جون هیوک رو گرفت و وسط حرفش پرید:هر کاری باشه انجام میدم سونبه دیگه همچین حرفایی رو نزن ما یه خانواده ایم:)
مرد معذب سرشو انداخت پایین:یادته با جئون جونگ کوک قرار بود روی یه مقاله کار کنیم؟
با کمی مکث سری به تایید تکون داد:اوهوم
-من دیگه دارم میرم ججو و بعد اون فکر نکنم بتونم برگردم سرکار...
آهی کشید:البته سعیمو میکنم
YOU ARE READING
𝓑𝓵𝓸𝓸𝓭𝔂 𝓭𝓪𝓷𝓬𝓮(YOONMIN)
Fanficمقدمه: تو را دارم و از هیچچیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهای بینهایت شروع خواهم کرد و از هیچچیز نمیترسم. من در آستانهی مرگی مأیوس، در آستانهی "عزیمتی نابهنگام" تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر ا...