mermaid avengers

ch2

دو هفته از مراسم گذشته بود و پیتر و ثور علنی به عنوان نامزد اعلام شده بودن.

تو این یک هفته همه چیز عوض شده بود.... پیتر به قصر نقل مکان کرده بود... و مثل یه اصیل زاده شده بود....
حداقل ظاهرش.
به جای اون یه گردنبند ساده ای که از مادرش مری داشت... بهش کلی جواهر از نادرترین صدف های دریا وصل بود.

پیتر تو مرجان کوچیکشون خودش رو بغل می انداخته بود.
اونروز به لطف ملکه تونست اجازه بگیره که از قصر خارج بشه و پیش می بیاد...

ملکه زن بی نظیری بود... همیشه لبخند میزد و با پیتر مثل پسر خودش رفتار میکرد و از همه مهم تر.... تون میدونست پیتر چندان خوشحال نیست، پس باهاش مراعات میکرد.

و می که موهای پریشون پسری که بزرگ کرده بود رو نوازش میکرد.
اون میدونست که پیتر خوشحال نیست اما... اونا نمیتونستن با شاه مخالفتی کنن.
پس فقط باهاش کنار اومدن.

_پیتر... دیگه باید بریم.
صدای استیو از حال اومد.

استیو به عنوان محافظ شخصی پیتر اعلام شده بود و همیشه همراهش بود.

_الان میام.

می و پیتر برای آخرین بار همدیگه رو بغل کردن.

_می ملکه گفت هروقت بخوای اجازه میدن بیای به قصر و...

_میام پیتر قول میدم.
و لبخند زد.

هر دو میدونستن دروغه.... اودین هرگز اجازه نمیداد پیتر ذره ای از زندگی قبلش براش بمونه...

پیتر با لبخند غمگینش رفت.
دم در پیتر توسط یه بغل محکم از طرف یه پری بادکنکی پرت شد یه ور.

استیو اومد حرکت کنه که.... می جلوش رو گرفت.
_نگران نباش... دوستای بچگی همدیگن.

ند پیتر رو محکم فشار داد.
_منو فراموش نکن.

_نمیکنم... هیچوقت.

از هم جدا شدن....
وقتی پیتر اومد بره به پشتش نگاه کرد و دید می قطره اشکی ازش میاد و ند که زار میزد و یهو باد کرد و کنترلش از دست رفت.
و می رفت که بگیرتش.

پیتر برای آخرین بار با خونه قدیمیش وداع کرد.
و چشماش رو بست.

***

پیتر تو فکر بود.... اینکه قراره زندگیش چطور پیش بره...
یعنی قراره همیشه تو بستر سرد مردی بخوابه که واضحه عاشقش نیست؟ یا یه روز مثل قصه ها عاشق هم میشن؟

پیتر تو فکر بود و گردنبند مادرش رو فشار داد،.... که تو دلش از پدر و مادرش کمک خواست.

یکم که از کویینز دور شدن بادی اومد و گردنبند از دست پیتر افتاد... و به سمت قسمت خلوت دور از شهر حرکت کرد.

پیتر داشت میرفت دنبالش که...

_سرورم متاسفم ولی اونجا نباید بری.
استیو بازوش رو گرفت.