ch3

172 37 32
                                    

_استیو.
پیتر از اتاقش داد زد و استیو رفت پیشش.

_بله سرورم.

پیتر اون رو به داخل کشید و پشتش دید کسی هست یا نه؟.. که نبود.
و در رو بست.
_استیو چقدر میتونم بهت اعتماد کنم؟

_آمممممم...
یکم کفر کردو به پیتر گاه کرد که کمی نگران و در عین حال مصمم بود.
_با تمام وجودتون قربان من تمام و کمال در خدمتم.

_خب عالیه چون یه جورایی داریم به خانواده سلطنتی نارو میزنیم.
و خنده داغونی کرد.

_چی؟
استیو رنگش پرید.

_آروم خواهش میکنم استیو من...
پیتر زور زد و...
_الان فقط تو رو دارم.

استیو یکم فکر کرد و....
_کسی قراره صدمه ببینه؟

_نه نه....قول میدم استیو من هرگز نمیتونم به کسی صدمه بزنم.

_قبوله.
نفسش رو بیرون داد و دست به سینه شد.

پیتر نفس عمیقی کشید.
_خب دیشب...
پیتر لبش رو گاز گرفت.
_یه نفر اومد تو قصر.

استیو جدی شد...
اون هم چیزی دیده بود.

پیتر دستش رو بلند کرد و..... گردنبند مادرش رو نشون داد.
_اون اینو بهم داد...

_ولی... نباید اینطور باشه ... یعنی...
استیو نگران شد.
_باید به گارد بگم.

_نه.
پیتر داد زد.
_نباید بگی... اون بهم کمک کرد و....
آروم شد.
_اون بد نبود.

استیو یکم ساکت شد.

_اون تنها بود؟

_نه.... صدای یه نفر اومد که گفت.... استارک بیا پایین یا یه همچین چیزی گفت.
پیتر شل حرف میزد.

_پیتر منم... یعنی سرورم.

پیتر خندید.
_فکر کنم الان بتونی پیتر صدام کنی،،.... خیلی از سرورم خوشم نمیاد.

استیو لبخند زد.
_خب پیتر منم... دیشب یه چیزی دیدم.... یه پری خاص....
یکم فکر کرد.
_دم اون شبیه هیچ کس دیگه ای نبود.

_باید همون باشه... اونم دمش فرق میکرد بیشتر شبیه... شاخه بود...

_اوه نه اونی که من دیدم اینطور نبود.... از چهرش بگو...

_خب...من....
پیتر پشت گردنش رو مالید.
_صورتش رو ندیدم.
و خنده داغون زد.

استیو یکم فکر کرد....
_پیتر فکر کنم بهتره.... یکم تحقیق کنیم... میدونی اعتماد کار، سختیه.

_موافقم.
پیتر سرش رو انداخت.
اون مطمئن بود اون مرد که اسمش استارک بود شخص خوبی بود....
میتونست حسش کنه.

***

پیتر و استیو تو کتاب خونه درحال گشت و گذار بودن که.

_پیتر بیا اینجا.

mermaid avengersWhere stories live. Discover now