ch6

153 36 65
                                    

سخن نویسنده: bello
خب دوستان این طولانیییییی ترین چپتر این کار و یکی مونده به آخرین چپتره.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤

***

یه مدت از ملاقات های مخفیانه میگذشت... تو اون مدت هم به هم نزدیکتر شده بودن... باکی خیلی گارد نمیگرفت ولی بازم استیو براش یه اسکل بود...
معمولا استیو از ماجراهایی که به عنوان گارد داشت میگفت و بلکی از فنون جنگی که با تمرین یاد گرفته بود....

ثور هنوزم مثل خنگا بود ولی لوکی از همین خوشش اومده بود...
برای لوکی اسکل کردن ثور مثل آب خوردن بود و ازش لذت میبرد و برای ثور خندوندن لوکی اینطور بود...

و پیتر و تونی.... اونا تو یه دنیا دیگه بودن،.... پیتر که خیلی جوون و خام و پر انرژی بود و تونی که زیادی پخته و پیر بود که دیگه امیدی نداشت، ولی همین تفاوت باعث شده بود برای هم جذابیت خاصی داشته باشن.
تونی هرگز از گذشتش نگفت... معلوم بود براش زیادی سخته ولی... همیشه از چیزایی که یاد گرفته بود و میساخت میگفت...
و پیتر که همیشه تو ایده های تونی نظر میداد...

همه اونها بی صدا عاشق هم بودن و هیچکس نمیتونست انکارش کنه.

همه سر صبحونه بودن که...

_به نظر میاد دو نفر زیادی خوشحالن.
اودین از سر میز گفت.

پیتر و ثور روشون رو برگردوندن.
خودشون نفهمیده بودن که دارن مثل احمقا لبخند میزنن.

_آممممم... خب این مدت همه چیز خوب پیشرفته و...

_عالیه هرچی نباشه فردا آخر شب عروسیه... باید همینطور شاد باشین.
و نوشیدنیش رو سر کشید.

ثور و پیتر یادشون اومد....
اونها انقدر تو این مدت خوشحال بودن که فراموش کرده بودن قراره ازدواج کنن.
اونا به هم نگاه کردن... هر دو تو نگاهشون از هم کمک میخواستن.

فریگا متوجه این موضوع شد اما به خوردن ادامه داد.

***

_نه نه نه نه نههههههه.... من اینو نمیخوام.
پیتر مثل بچه های لوس غر میزد.

_منم نمیخوام....
ثور دست به سینه حرکت میکرد.

استیو نمیتونست چیزی بگه... اون تنها کسی بود که حداقل یه آزادی داشت.

_ما باید یه کاری بکنیم...

_میگی چیکار کنیم، بریم داد بزنیم ما عاشق افرادی شدیم که باید اعدام بشن؟
ثور دستاش و داد بالا.

_باورم نمیشه پدرت همچین قانون احمقانه ای گذاشته بود.

_کی باور میکنه.... اون همیشه ادا درمیاره مرد خوبیه....مرتیکه.
ثور با حرس حرف میزد.

mermaid avengersWhere stories live. Discover now