تکونی به جام شرابش داد و به مایع قرمز رنگ داخلش زل زد.. دیگه اینم از تسکین دردهای بی پایان جیمین خسته شده بود..دیگه اینم قلب بی قرارشو آروم نمیکرد..حالا واقعا بیچاره شده بود
پوزخنده ایی به وضعیت خودش زد و آروم سرشو بالا آورد..نگاهی به مرد بیخیالش کرد.. مردی که ادعا عاشق بودن میکرد ولی عاشقی کردن بلد نبود..مردی که میگفت بدون اون نمیتونه ولی مرهمی برای درداش نمیشد
+امروز زیادی ساکتی
جونگکوک با صدای جیمین سرشو بالا آورد و شرابی که تازه خریده بود رو برداشت
÷مثل همیشه ام
با حرف جونگکوک لبخند غمگینی روی لب جیمین نشست..آروم جامه شرابشو بالا آورد و مقداری ازش نوشید
+راست میگی..تو همیشه پیش من ساکتی
جونگکوک کمی برای خودش شراب ریخت و تکیشو به کابینت داد
بعد از چند دقیقه سکوت بلخره سرشو سمت جیمین برگردوند و نگاهی به صورت درهمش کرد..چرا نمیتونست آرومش کنه..چرا وقتی انقدر دوستش داشت باعث ناراحتیش میشدجام شرابش رو روی کابینت گذاشت و کمی به جیمین نزدیک شد..یکی از دست هاشو روی گونه خیسش گذاشت و آروم نوازشش کرد
÷برای همه چیز متاسفم
با پایان حرفش اشکی از چشمهای جیمین ریخت که باعث به درد اومدن قلبش شد
÷میدونم نمیتونی باور کنی ولی من واقعا دوست دارم..بیشتر از همه چیز..بیشتر از همه کس
جیمین دست جونگکوک رو از روی صورتش برداشت و روی قفسه سینه اش گذاشت..درست جایی که قلبش برای مرد رو به روش میتپید
+من باورت دارم فقط دیگه این قلب خسته شده..از تپیدن..از دوست داشتن..از زندگی کردن..من دیگه بریدم جونگکوک..دیگه دوامی برای ادامه دادن ندارم
همونطور که حرف میزد اشکاش میریخت و صورتشو خیستر میکرد..
+من خیلی تلاش کردم..خیلی تلاش کردم برای زندگیمون.. ولی میدونی که تنهایی نمیشه
فشاریی به دست جونگکوک داد و از روی قفسه سینه اش برداشت
+من فقط ۲۳سالمه..من دیگه نمیتونم
تو همین هین که جیمین داشت حرف میزد و سنگینی های قلبش رو بیان میکرد جونگکوک با بهت به جیمین شکستش زل زده بود و چیزی نمیگفت.. راستش چیزی برای گفتن نداشت.. هنوز هم نمیتونست باور کنه که چطور به این نقطه رسیده بودند طوری که جیمین انقد نسبت به اطرافش بی حس شده بود
÷من..منن متاسفم..واقعا متاسفم بابت همه چیز
جیمین لبخند بی جونی زد و دست جونگکوک رو ول کرد