صدای نفسهای تیز جونگکوک، تنها چیزی بود که سکوت شب رو میشکست و تهیونگ مسخ شده به تیغی زل زده که پوست پسر دیگه رو میشکافت.
زمان برای جونگکوک با وجود دردهاش کند میگذشت و برای تهیونگ از حرکت ایستاده بود. نمیدونست چند دقیقه از لحظهای که جونگکوک تصمیم گرفت عذابش بده میگذره اما خونی که تا روی آرنجش جریان پیدا کرده بود نشونه میداد طولانی بوده.
جونگکوک هشتمین خط رو هم موازی رگی که به انگشت وسطش ختم میشد انداخت و لبش رو محکم گزید تا از درد با صدای بلند به گریه نیفته. پلکهای خیسش روی هم افتاده بودن و همونطور که کف خیابون نشسته بود بدنش رو با ریتم آرومی تکون میداد و سعی میکرد آروم باشه. هر چند آرامش خیلی دورتر از چیزی به نظر میرسید که جونگکوک بتونه دست زخمیش رو به سمتش دراز کنه._این کار رو باهام نکن.
صدای تهیونگ مثل وقتهایی که پشت سر هم فریاد میزد گرفته بود و کلماتش به سختی قابل تشخیص بودن.
جونگکوک پوزخندی زد و گفت:
_میخوای برات بشمارم که تو چند بار این کار رو باهام کردی؟_متأسفم جونگکوک. متأسفم، باشه؟ تمومش کن، من نمیتونم گریه کنم این فقط... تهوع آوره.
تهیونگ داشت حقیقت رو میگفت. اون به هیچ وجه نمیتونست خواستهی جونگکوک رو برآورده کنه چون اگه میتونست، با اولین زخمی که روی دست پسر کوچیکتر نشست انجامش میداد. خواست روی پاهاش بایسته و به سمتش بره که با صدای بلند جونگکوک متوقف شد.
_نزدیکم نشو! حق نداری جلو بیای. فقط همونجا میشینی و تماشا میکنی که چه بلایی سرم آوردی.
جاده دور سر تهیونگ میچرخید و پلکهاش سنگین شده بودن. خون زیادی از دست داده بود و با توجه به کم خوابی و سرما و تصویری که از دوست پسرش میدید، شرایط غیر قابل تحمل بود. سرش رو پایین انداخت و محسوس لرزید.
_سردته هیونگ، کاپشن من رو بپوش.
لحن جونگکوک نرمتر از قبل اما هنوز هم جدی بود.
تهیونگ بدون هیچ واکنش همونجا نشسته بود و گردن خمیدهش اجازه نمیداد جونگکوک فک منقبض شده، و دندونهاش که روی هم ساییده میشدن رو ببینه.
بوی آهن توی بینیش پیچیده بود و چشمهاش سیاهی میرفتن. رفتارش احمقانه بود اما همهش رو به خاطر تهیونگ انجام میداد. هیچکس نمیتونست تصور کنه که اون دو نفر برای هم پا به چه جهنمهایی میذاشتن. تیغ رو بالا برد و نزدیک لبش نگهش داشت. ترسیده بود. دوست داشت همهی اینها فقط توهم باشن. دوست داشت بهش تهیونگ نگاه کنه که چطور همراه اون داره درد میکشه. دوست داشت تهیونگ مثل هر روز صبح از پشت بغلش کنه و ستون فقراتش رو ببوسه. تنها عادت پسر بزرگتر که تو هیچ شرایطی ترک نشده بود و اون روز برای اولین باری جونگکوک بدون حس کردن بافت زخمت لبهای تهیونگ روی کمرش از خونه بیرون زده بود.
_کریسمس دو سال پیش سه نقطه از بدنم که برای بوسیدن مورد علاقهته رو بهم گفتی. پشت دستهام، لبهام، و کمرم. هیونگ تیغهای لعنتیت که ما رو به اینجا کشوندن روی اون سه نقطه هم قراره برات یادگاری بذارن تا هر بار قبل از بوسیدنشون به خاطر بیاری این تو بودی که جونگکوکیت رو نابود کردی.
YOU ARE READING
فیک های کوتاه
Randomاینجا فیک ، سناریو ، اسمات،..های کوتاهی که به ذهنم میاد و مینویسم.. دوسش داشته باشید. لاویو همگی^ اگه هم نظر بدید خوشحال میشم.. امیدوارم خوشتون بیاد.. بوس رو گونه همتون