part 04

104 42 12
                                    

داخل پارت قبل فراموش کردم بگم کلماتی که برجسته هستن به معنی اینه که مکالمه ها داره به زبون فرانسوی انجام میشه

◽️▪️

هیونجین ماشین و رو به روی کتابخونه متوقف کرد و سمت جونگین برگشت

-خیلی خب اون کتابخونه اینجاست باید چیکار کنیم ؟

جونگین نگاهی به کتابخونه انداخت یه ساختمون بزرگ قدیمی که بی شباهت به قصر نبود و هر لحظه احتمال فرو ریختنش وجود داشت

-باید این شاخه گل و به مسئول کتاب خونه بدیم و از دلگیر بود هوا و نبود خورشید شکایت کنیم و در اخر ازش کتابی برای پر کردن جای خالی قلب بخواییم

نگاهش و به صورت هیونجین داد و لبخند خجالتی زد

-فکر کنم این کار و باید تو انجام بدی هیونگ چون من فرانسوی بلد نیستم

هیونجین سرش و به نشونه موافقت تکون داد و گل رز و از جونگین گرفت

-امیدوارم موفق بشم

موهای جونگین و بهم ریخت و بعد از زدن لبخند کمرنگی از ماشین پیاده شد و قدم های بلندش و سمت در ورودی کتابخونه برداشت و بعد از کشیدن نفس عمیقی در اهنی زنگ زده رو به داخل هل داد

بوی چوب و گل هایی که گوشه گوشه ی کتابخونه رو اشغال کرده بودن همه جا رو احاطه کرده بود و احساس ارامش و به روح هر کسی که اونجا قدم میزاشت هدیه میداد ، این کتابخونه برای هیونجین مثل یه خونه امن بود

- اوه هیونجین پسرم

هیونجین سمت صدا برگشت و پیرمرد قد کوتاه و لاغری که دنبالش بود و پیدا کرد

-دنبالتون میگشتم اقای آلارد

پیرمرد به هیونجین نزدیک شد و دستش و پشت کمر پسر گذاشت و سمت یکی از میز های خالی کتابخونه هدایت کرد و همراه هیون پشتش نشست

-انتظار دیدنت و داخل این موقع از روز نداشتم اتفاقی افتاده؟

هیون دستی داخل موهای بلندش کشید و گل رز سفید و جلوی پیرمرد گذاشت

-نه اتفاقی نیفتاده فقط به نظرم امروز بیش از حد هوا دلگیر شده و تحمل داخل خونه موندن و نداشتم

هیونجین نگاهش و از پیرمرد گرفت و به میز کنارشون که دانشجو ها کنار هم نشسته بودن و با هم کاری انجام میدادن خیره شد

-باورم نمیشه تازه ساعت 11 صبحه اما خورشید داخل اسمون نیست درست مثل شب شده

دوباره نگاهش و به صورت گیج پیرمرد داد و لب پایینش و گاز گرفت امیدوار بود استاد جونگین سرکارش نزاشته باشه چون واقعا نمیخواست تا ابد داخل چشم اقای آلارد یه روانی به نظر بیاد

phantom painWhere stories live. Discover now