پارت4
تهیونگ:جین کوک هیت.. شده
جین:تهیونگ تا رات نشدی برو بیرون!..
کوک:نه آلفا!..بمون!
تهیونگ:کوک خواهش میکنم به خودت بیا!
کوک:آلفااا
جین:تهیونگ!
کوک:آلفا خواهش میکنم..امگات داره درد میکشه!
جین:کوک عزیزم تو این سن نمیشه!
کوک:اوما درد دارمم
جین رفت سمت کوک: آروم باش کوکی..
کوک جینو بغل کرد:اوما..
جین با چشمش اشاره کرد تهیونگ بره بیرون و اونم همین کارو کرد
جین:جونگکوک عزیزم خیلی زود هیت شدی..که البته دلیلشم میدونم..
کوک:میشه بگی اه لطفا؟
جین:کوک..تو خیلی زود متوجه شدی امگایی..گرگت داره واکنش نشون میده..
کوک:من اه باید چی کار کنم؟
جین: فقط.. بیا بخوابیم هوم؟
کوک:نهههه نه نههه خواهش میکنم یه کاری بکن دلم درد میکنههه
جین:باشه باشه بیا بریم بیرون یکم راه بریم هوم؟
کوک:س.سعی میکنم راه ب.رم
جین:خوبه
________
نورمن:پدر منم پسر شمام!
نامی:بیخیال نورمن!آره تو پسر منی ولی تنها پسرم نیستی
نورمن:من همیشه اضافه بودم نه؟
نامی:نورمن!
نورمن:چیه؟هااا؟!
نامی:مگه تو ادب نداری؟!
نورمن: نه پدر!ندارم! کسی رو پیدا کن که برای سلطنتت ادب داشته باشه و همه ازش راضی باشن!نه من که کسی حتی یه نگاهم به من نمیندازه!
نامی:نورمن برو تو اتاقت!
نورمن بی هیچ حرفی رفت سمت در..
اون میخواست بره..اما کجا؟بینگو!اتاق تهیونگ.. دو تا کلمه ای که با فونت بزرگ تو ذهن نورمن بود!
میخواست درو باز کنه که صداهایی شنید..
یهو تهیونگ اومد بیرونو درو بست که تازه اونو دید..
تهیونگ: اوه جناب نورمن!
نورمن:حتی توهم هیونگ؟..
تهیونگ:یک پسر عادی نباید بی ادبی کنه!تویی که ولیعهد کشوری چی؟!نورمن از نظر من اصلا صلاحیت پادشاه شدنو نداری! البته اشکالی نداره که پادشاه بشی..اینجوری سپر بلا های کوک میشی! خلاصه بگم!تو بی خاصیتی!
YOU ARE READING
My love:)♡
Fanfictionوضعیت: در حال آپ قسمتی از داستان: کوک:بانی؟..تو هم دلت میخواد اون بیلونو ببینی ادای بانی رو در آورد: آله کوکی خلی دلم میخواد تو چی؟ کوک:منم مثل تو بانی..ولی نمتونیم که..کاش حداقل تهلیونگ اجاژه میداد بلیم حیاط.. ته:کوکی من دلش بازی میخواد؟ کوک سریع ب...