"او"با همون صدای گرفته جوابش رو دادم :
"ف-فهمیدم""آیا اتفاقی افتاده؟"
جوابی ندادم."دارم میام داخل دوشیزه.."
تانجیرو آروم در رو باز کرد و با چشم های پفی من مواجه شد."چه اتفاقی افتاده؟"
او فورا به سمت من دویید و شونه هام رو توی دست هاش نگه داشت.
"من...تانجیرو..."
قبل از اینکه بتونم جملم رو کامل کنم یک رودخونه اشک از چشم هام جاری شدن و فرار کردن.تانجیرو من رو محکم بغل کرد تا آرومم کنه.
بهم اجازه داد توی بغلش گریه کنم بدون اینکه حرفی بزنم..قادر به دیدن صورتش نبودم ولی متوجه نگاه خیره گرم و محبت آمیزش بودم.
شروع به صحبت کردم :
"این خیلی درد د-داره تانجیرو.."اون هیچ چیزی نگفت ..فقط گوش داد.
من نمیتونم باور کنم که وقت و زندگیم رو صرف یه حروم زاده خیانتکار کردم!
من ناخواسته به لباس های تانجیرو چنگ زدم و اضافه کردم :
"من فقط نمیتونم..من نمیتونم باور کنم که...آدام به من با اون دخترعمه مار صفتم خیانت کنه"چشم های تانجیرو از تعجب گرد شد.
"چی؟"خیلی زود عصبانیت بر او چیره گشت.
"اون عوضی.."
اون داشت بلند میشد تا بره و به آدام یه درسی بده ولی من جلوش رو گرفتم.
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐂𝐨𝐥𝐝 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐃𝐮𝐤𝐞 𝄄︎ (мυzan х reader)
Fanficاشک ها از چشمام سرازیر میشن وقتی معشوقم رو با کس دیگه ای میبینم . دهنم رو میپوشونم تا سر و صدا ایجاد نشه.. درد توی سینه م غیر قابل تحمل بود.. دیگه نمیتونستم بیشتر از این نگاه کنم پس از اون مکان فرار کردم. اگر بخوام بهش دقیق تر فکر کنم.. حتی الانم فک...