پارت_۳

28 2 32
                                    

حالت گیجی نگاهش بین منو و دکترحمید رد و بدل شد
دکتر حمید گفت:حالت چطوره
دختر:من خوبم
بعد با مکثی طولانی گفت: اینجا کجاست
اینبار من گفتم:اینجا خونه منه
-واسه چی منو اوردین اینجا(با لحن عصبی)
-مثل اینکه یادت رفته با چه وضعیتی وسط خیابون بودی
-باشه میرم
-بسلامت
چه دختر پرویی بود رسما عصبی شده بودم هر کس دیگه ای بود الان تشکر می‌کرد نه اینکه اینجوری رفتار کنه
به سمت اتاق پا تند کرد و چند ثانیه بعد با سینی حصیریش برگشت
رو کرد به دکتر حمید و گفت ممنون که کم‌کم کردین
و به سمت در حرکت کرد و انگار چیزی جا گذاشته باشه برگشت و  خطاب به من گفت راستی از شما ام ممنونم و دوید سمت در خروجی و رفت ...
با تعجب به رفتنش نگاه کردم
چه چیزیش بود این دختره
به این حالتم دکتر حمید خندید و گفت بیخیال بهش فکر نکن
با اخم گفتم تقصیر خودمه
دکتر خندش رو خورد و گفت چرا
-دستم نمک نداره  اگه نجاتش نمی‌دادم الان حساب کار دستش میومد باید با ماشین از ردش رد میشدم دختره ی بیشعور
دکتر حمید چند لحظه تو بهت موند و یهو زد زیر خنده
جوری قاه قاه می‌خندید که حس کردم دلقکم
-اصلا باورم نمیشه با رفتار یه دختر بچه انقدر عصبی شده باشی که اینجوری بگی
دیگه چیزی نگفتم و انگور توی ظرف رو برداشتم و چند تا ازش خوردم که دکتر حمید گفت
-من دیگه میرم تو ام مواظب خودت باش
-همچنین
بلند شدم باهاش دست دادم و تا دم در همراهیش کردم

راز تیله چشمانت...Where stories live. Discover now