خب بالاخره ...
سلام به همگی تون
خیلی دلم براش تنگ شده بود
اما میخواستم انپابلیش بکنمش ...ولی خب دلم نمیومد ...دلمنمیومد از یونگی و هوسوکی کوچولو و اون جزیره ی کوچیکشون دل بکنم ...هر دفعه که میرفتم و کامنت هاتون رو دوباره میخوندم پشیمون میشدم ...تا اینکه بالاخره همه چی دست به دست هم داد .کامنت هاتون ، مخصوصا یکی از ریدر های قدیمی قشنگم ، تیم خوب سپ یونیورس که بهم کلی انگیزه دادن و کلییی کمکم کردن همه و همه باعث شد تا اراده ام رو جمع کنم و از اول بنویسمش ...بهتر ، کامل تر و با قلمی بالغ تر ..
من نویسنده نیستم...اما تمام تلاشم رو میکنم تا به بهترین نحو بتونم تمام تصوراتم رو باهاتون به اشتراک بزارم و چیزی بنویسم تا بتونید توی یه شب آروم بعد از یه روز شلوغ بخونید ..لذت ببرید و خستگیتون در بیاد
درست مثل یه شربت خنک توی تابستون ...
پس منتظرش باشید :>ممنون همگی
بلوبری با کلی عشق ♡
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐚𝐧𝐧𝐨𝐲𝐢𝐧𝐠 | مـزاحـ کوچولو ـم
Romance༄𝐍𝐚𝐦𝐞 ݁.࣭ ˙ little annoying ༄𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 ݁.࣭ ˙ سپبا چاشنی نامجین ༄𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 ݁.࣭ ˙ رومنس ، برومنس ، فلاف و انگست ༄𝐒𝐮𝐦𝐦𝐚𝐫𝐲 ݁.࣭ ˙هفت تا پسر تنها در جزیره قایقی که هر سال بزرگترین بچه رو میبره ... و یونگی ای که نمیتونه با تازهوارد کوچو...