جونگوک سکوتش رو شکست و از بطری و نوشیدنی ارزون قیمت و بی ارزشش جرئهای نوشید و تهیونگ رو بیشتر به فکر فرو برد... اون هیچوقت نمیخواست زندگیش اینطور باشه
نمیخواست اینجا بخوابه، نمیخواست با ناراحتی و عصبانیت شبها بیدار باشه و همیشه چندتا دوست اطرافش رو پر کرده باشن و نذارن اروم بگیره.
تهیونگ زندگی خودش رو دوست داشت! اینکه توی اتاق همیشه قبل از یازده شب بخوابه، به درسش با برنامه برسه و برای ورود به دانشگاه و ازمون اماده بشه و همیشه نظم خاصی در زندگیش حکومت کنه.
اما با دیدن چشمهای خستهی جونگوک حتی بیشتر به فکر فرو رفت... اگه پدرشون، جونگوک و مادرش رو رها نمیکرد شاید زندگی اون هم درست مثل تهیونگ میشد و اینقدر چشمهاش توی این سن خسته به نظر نمیرسیدن.
حق داشت از پدرشون متنفر باشه...صدای هوسوک که با خنده کلماتش رو بیان میکرد، به گوشش رسید و وقتی به خودش اومد که همه بهش نگاه میکردن... چند دقیقه اینطور به جونگوک خیره شده بود؟
اصلا اینجا چه غلطی میکرد؟
جونگوک، هشدار دیگهای داد و دوستش باز هم خندید و دستش رو به نشونهی تسلیم شدن بالا آورد اما برخلاف کاری که انجام داده بود، بعد از چند ثانیه سکوت ادامه داد.
به تهیونگ میگفت و اون وقتی به هیونگش نگاه کرد و شنید که میگه، " اوردیش؟ " کمی بیشتر متعجب شد.
هوسوک شیشهای از توی جیبش بیرون آورد و رو به روی اونها ایستاد.
- خیلی گرون بود. برای کسی به سن ماهم پولشو بیشتر میکنه. میدونی به هر کسی نمیدن.
جونگوک شیشهای که پر شده بود از پودری سفید رنگ رو از دستش گرفت و با گرفتن مچ تهیونگ، اون رو به سمت خودش کشید و با کمی فشار دست، پسرک رو مجبور کرد روی کاناپهی کثیفش بشینه و تکیه بده.
- چی کار میکنی هیونگ...تهیونگ زمزمهای کرد و یقهی لباسش توسط جونگوک کمی باز شد و ترقوههای برجستهاش رو در معرض دید قرار داد. میتونست ببینه هوسوک و چان، کاملا مست و خندون چطور نگاه به بدنش میکنن.
شیشه رو باز و کمی از پودر سفید رنگش رو روی توقوهی پسرک ریخت. حتی بوی تلخش هم میتونست هویت اون پودر رو ثابت کنه. کوکائین!نرم... شفاف و کریستالی. خودِ خودش بود. کوکائین! چیزی که پدرشون، قبل از ازدواج دوباره بهش معتاد شده بود و شاید هم یکی از دلایل از هم پاشیدن خانوادهی جونگوک شد.
- فقط چند دقیقه. نمیخوام اذیتت کنم پس یکم اروم بگیر و اجازه بده کارمو انجام بدم.
از جونگوک شنید و دید که سرش رو توی گردن و بینیش رو روی اون پودر قرار داد. پس میخواست این کارو انجام بده.
YOU ARE READING
Cocaine | کــوکائـین
Fanfiction༆ 🥢 • وانشات || Cocaine • نویسنده || LeeTelma • وضعیت || تمام شده • کاپل || Kookv • ژانر || محارم، فلاف، اسمات - لبخند کجی روی لبهای جونگوک نشسته بود، ابروهاش بالا پرید و با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد تا ادامه بده. - بیا توی اون خونه تا بیشتر اذیت...