تا آمدنشان را به آنها گزارش دهد و خوشبختانه آنها هم پیغام را دریافت کرده بودند. تهیونگ خواسته بود جمله «چه خبرا دوستان؟» را بسیار بزرگ و خوانا، به همراه تصویر صورتکی خندان، در روی بدنه کشتی نقاشی کند. اما جیمین مختلف کرده بود. او مطمئن نبود که رومیها جنبهی شوخی داشته باشند.
حالا دیگر برای بازگشت خیلی دیر شده بود.
ابرها اطراف کشتی از هم باز شدند. فرش سبز و طلایی رنگ تپههای اوکلند نمایان شد. جیمین یکی از سپر های برنزی آویخته به سمت راست را برداشت. سه نفر از افراد کشتی هم در جای تعیین شدهی خودشان ایستادند.
در عرشهی عقبی، توی قسمت تجهیزات جنگی کشتی، تهیونگ مانند دیوانه ها به این سو و آن سو می رفت درجه ها و اهرم های سکان را بررسی می کرد.
اکثر سکان گیرهای کشتی به وجود یک سکان و یک اهرم قانع و راضی بودند. اما تهیونگ صفحه کلید، مانیتور، کنترل های هواپیمای لیرجِت، تختهی صدای نورپرداز و سنسور های حسگر کنترلی نینتِندو وی هم نصب کرده بود. او قادر بود با کشیدن یک دریچه کنترل، کشتی را برگرداند، با شبیه ساز به هدف شلیک کند، دادن کنترل های نینتندو وی، بادبانها را به سرعت بالا بکشد. حتی با معیار های نیمه ایزدان هم، تهیونگ جدا یک پیش فعال واقعی بود.
جین بین دکل اصلی و منجنیق قدم می زد، تو برمی گشت و جمله هایش را با خود تمرین می کرد.
زیر لب زمزمه میکرد، «اسلحهت رو بنداز. کاریت نداریم، فقط می خوایم یکم حرف بزنیم.»
لحن اغواگرانه و لطیفش بسیار پرقدرت و تحکم آمیز بود، جملاتش بر دل جیمین مینشست، حس میکرد دلش میخواد خنجرش را به زمین بیندازد با او مدت ها به حرف زدن بنشیند.
جین با اینکه فرزند آفرودیت، ایزدبانوی عشق و زیبایی بود، تمام سعیش می کرد که زیبایی اش را پنهان کند.♡︎༒︎♡︎
خب اینم از پارت دوم فصل اول.
و اینکه احتمالا دیگه در هفته دو روز آپ کنم و یکی جمله هاست و اون یکی و هروقت بتونم.
ای لاب بیو؟🙂😂🐣
YOU ARE READING
نشان آتنا/KOOKMIN
Fantasyخب این فیک جدید و بگم این یک کتابه که من خوندم و براساس اینکه شخصیت های اصلی هفت نفر بودن تصمیم گرفت با شخصیت های BTS بازنویسیش کنم و هیچ اسماتی توش نیست ولی کاپل داره پس اگه فقط برا اسمات فیک میخونی متاسفم اینجا اسمات نداره⚢︎ꨄ︎𓀐