پارت هفتم

33 9 0
                                    

^من عاشق ستاره‌هام اما دستم بهشون نمیرسه، میتونم نگاه و برق چشمات و برای خودم داشته باشم؟!^

_این خیلی بده...

:قطعا خودمم این و میدونم ایل‌جونگ!

_میفرستم ماشینت و برگردونن...

:اولین کاری که میکنی اعلام کردن یه بیانیه تو سایت اصلی کمپانیه! میگی که فعلا بیهوشم و معلوم نیست که وضعیت جسمیم ثابت بمونه!

_جلسه‌ی واگذاری؟!

:دو روز عقبش بنداز، خودم برمی‌گردم!

_هماهنگ میکنم حرفامون با وکیلت یکی باشه.

دستی به پشت گردنِ لختش کشید و نیم نگاهش رو از اینه سمت مرد پشت سرش انداخت.

:بوگوم کارش و بلده! همین الانم ماشینم و زیر نگاه تیز مهندسا پهن کرده تا یچیزی ازش دربیارن! ما مسیر خودمون و میریم اون میدونه چیکار کنه.

ایل‌جونگ سری تکون داد و چند قدم به مرد نزدیک شد، به آرومی زیر گوشش زمزمه کرد:

_این نویسندهه،پارک چانیول...

دست بکهیون لحظه‌ای روی سرش متوقف شد، دکمه‌ی خاموش ماشینِ تراشیدن رو زد و نگاه ناخواناش رو به صورتِ رنگ پریدش انداخت.
پارک چانیول اگه درست طبق چیزی که نشون میداد انقدر باهوش و تیزبین بود بکهیون از اینکه همراهیش کنه نمی‌ترسید.
اجازه میداد اون مرد جولان بده و‌ ابهتش رو به رخش بکشه، چانیول به راحتی میتونست قسمت‌های مختلف زندگی کاری بکهیون رو پوشش بده.
یه مردِ موجه و خوش زبون! کسی که بلده چجوری از کلمه‌ها استفاده کنه تا تاثیر گذار باشه، دقیقا همون طوری که حدود یک ساعت پیش روان و روحِ بکهیون رو به چالش کشید و مجذوبش کرد...

{یک‌ساعت‌و‌بیست‌دقیقه‌ی‌پیش}

+ نود درصد آدما اون چیزی که نشون میدن نیستن و این ثابت شدست! درسته آقای بیون؟

نگاه بکهیون از منظره‌ی پشت پنجره گرفته و سمت چانیول برگشت، نویسنده‌ی جوان در حالی که لیوان قهوش رو مزه میکرد ادامه داد...

+اون روحِ انتقام جویی که تو کالبدتون با آرامش نقشه رسم می‌کنه و پر لذت به صدای التماسی که خیال دارید از بقیه بشنوید گوش میده، تحسین برانگیزه!

: عجیب حرف میزنی!

+فهمیدنش سخته؟!

:اگه مثل نگاهت باشه آره!

+این یعنی شما میخواید خط نگاهم و بخونید؟! شک دارم برای ارتباط نزدیکتر باشه، بیشتر اینطور می‌فهمم که میخواید تازه وارد زندگیتون و بهتر بشناسید!

:حتی وقتی سعی داری واضح حرف بزنی بازم از پسش برنمیای...

+من یه نویسندم! وقتی اینطوری توصیفم می‌کنید برام لذت بخشه.

QuestionMarkWhere stories live. Discover now