violet evergarden 1

899 33 2
                                    

- بله قربان .. نگران نباشید مراحل تربیتی دخترتون به بهترین نحو اداره میشه .. من طرز برخورد با دوشیزه های سرسخت رو خوب بلدم .. بله .. در اون مورد بعد صحبت میکنیم ..خدانگهدار.

با گذاشتن تلفن برای آخرین بار چمدونشو چک کرد تا مطمئن شه چیزی رو جا نگذاشته باشه از آخرین باری که اونجا بود مدت زمان زیادی می‌گذشت

صدای شیهه اسبای کالسکه خبر از رسیدن به مقصد میدادن با پیاده شدن منظره رو به روش رو از دید گذروند یه مدرسه ی شبانه روزی خیلی بزرگ پوشیده از مرمر سفید و ستون های بلند فضای داخل اما از رنگ طلایی و بژ بهره بیشتری برده بود

تمام راه مثل همیشه نگاه جدی و خالی از حسشو حفظ کرده بود و با رسیدن به اتاق مدیر تقه ای زد و وارد شد
- اینجام تا یه شوهوا رو ببینم .. قراره از این به بعد آموزش رو به صورت اختصاصی دنبال کنیم...

با گرفتن شماره اتاق و طی کردن مسیر به خودش گفت تربیت این دوشیزه از چیزی که فکر می‌کنم سخت تره اول از همه باید بهش یاد بدم که اون باید بره پیش دالش نه اینکه دال با پای خودش بره به اتاق دوشیزه تا فقط صداش کنه و تو لحظه با شنیدن داد شوهوا که بعد از تقه ای که به در زد گفته بود "نمی‌خوام بیام، برو"

با جواب تندی که شنیده بود عصبانی تر از قبل به در کوبید و باز شدن در مصادف شد با دیدنش توی حالت نیمه برهنه و بدون حتی یه حوله ی درست..

شوهوا نگاهشو بالا آورد و روی چهره ی جدی که با اخم بهش خیره شده بود چرخوند و از خجالت ناخوداگاه یه قدم عقب رفت اما موضعشو خالی نکرد و ادامه داد
- گفتم نمیخوام بیام. تو دیگه کی هستی؟

+ تا چند دقیقه دیگه می‌فهمی من کی ام!

سوجین نگاهی به هوا ابری و سرد بیرون انداخت حوله رو از دست دوشیزه کشید و کاملا برهنه تو بالکن هولش داد و درو از داخل بست ، خودکاری از میز کناری برداشت و روی کاغذی که نمیدونست مال چیه شروع به نوشتن کرد "این مهم ترین وظیفه ی یک دوشیزه اس اینکه پوشش در شأن و متانت خانواده اش رو حفظ کنه" با همون اخم برگه ی بعدی رو جایگزین کرد " سئو سوجین هستم معلم خصوصی منتخب پدرت"

و چیزی که از دید هر انسان دیگه ای مخفی بود تمایلات اس امی درونیش بودن که چقدر لذت می‌برد از اینکه بزاره بدون لباس تو بالکن یخ بزنه و بیارتش داخل و به روش خودش گرمش کنه!

هرلحظه ای که میگذشت سرما بیشتر زیر پوست سفید شوهوا که زیر نور ضعیف داخل برق میزد می‌رفت و با نگاه کردن به نوشته های روی کاغذ بیشتر از قبل بدنشو جمع می‌کرد، ملتمسانه به سوجین نگاه کرد و مظلومانه روی پاهاش جا به جا شد
- بذار بیام تو.. خواهش میکنم!

سوجین یکم بیشتر صبر کرد و بعد از تموم شدن التماسش درو براش باز کرد بدنشو سمت شومینه روی صندلی نشوند و و دستشو روی کمرش گذاشت تا از تقلا کردنش جلوگیری کرده باشه و با صدای خونسردی ادامه داد
- یه شوهوا ... دوشیزه ی سال اولی! خوب گوشاتو باز کن .. امیداورم بهت فهمونده باشم که چقدر می‌تونم بی رحم باشم .. پس تا وقتی که تحت آموزش منی نافرمانی نکن!

VILLAIN DIES | 𝘚𝘰𝘰𝘚𝘩𝘶 𝘖𝘯𝘦𝘚𝘩𝘰𝘵Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ