violet evergarden 2

1K 39 4
                                    


به محض اینکه سوجین بهش نزدیک شد به بازوهاش چنگی زد تا بیشتر تنشو توی آغوش گرمش فرو ببره و با گیجی به تکون خوردن لباش زل زده بود، توی این لحظه همه چی براش نامفهوم بود جز اینکه برای لمس شدن با انگشتاش داشت جون میداد!

روی صندلی نشست و کتابو توی دستش گرفت، با پایین افتادن پیراهنش مشتاقانه پاهاشو براش باز کرد و انگشتاشو روی صفحه ی کتاب فشار داد
- فاآک.. لطفا...

+بهت گفتم میتونی حرف بزنی؟ نه...!
سوجین اینو گفت و دستشو روی سینه های برهنه ی دختر که از عصر در معرض دیدش بودن ولی نمیتونست لمسشون کنه کشید

- حواست باشه که من این کتابو خوب میشناسم اگه یه کلمه رو از قلم بندازی متوجه میشم با دقت بخون و به سوالام جواب بده..

سرشو روی بدن دختر خم کرد و لباشو روی نوک سفت شده ی سینه ی پرش رسوند و مکی بهش زد، مدتی نگذشت تا دندوناش جای لباشو بگیره و خشونت جاشو به ملایمت بده با چنگ زدن به اون یکی سینه اش سرشو کمی عقب بیاره...

- چرا داوینچی از نوشتار آینه ای استفاده می‌کنه؟
همزمان با مارک کردن سینه اش منتظر جواب بود و دستاش روی بدن دخترک و رون پاش جایی تا نزدیکای پوسیش کشیده میشد
- اگه نتونی جواب بدی لمس کردنت متوقف میشه!

شوهوا از فشار زبون داغ زن روی نیپل برآمده اش هورنی به خودش می‌پیچید و تلاش می‌کرد تا بین ناله هاش کلمات کتاب رو درست تلفظ کنه اما لحن خوندنش بیشتر شبیه به ناله های یه هرزه کوچولو بود که برای بفاک رفتن التماس میکنه!

تاثیر افیون هر لحظه بیشتر می‌شد و اون نمیتونست بیشتر از این برای بفاک رفتن صبر کنه، زانوهاشو دو طرف دسته های صندلی انداخته بود و پوسی گرم و خیسشو که حفره کوچیکش به شدت نبض میزد سمت دست سوجین برد و لپای بوتشو دایره وار روی صندلی کشید...

سوجین با دیدن حالی که دختر رو به روش داشت و گرمایی که هر لحظه بینشون بیشتر می‌شد میدونست که نمیشه اینجا موند چون دستاش میل شدیدی داشت که تا نیمه های صبح لمسش کنه بنابراین لباس سفید رنگ دخترو روی بدنش انداخت و روی دستاش تا اتاق خودش که راه زیادی نبود بلندش کرد و آرزو می‌کرد که کسی اون موقع از شب توی راه رو نباشه...

با رسیدن به اتاق روی تختش که با ملافه حریر آبی و طلایی رنگ پوشیده شده بود خوابوندتش و حینی که کتابو دستش می‌داد کنارش دراز کشید
- ادامه بده .. دختر کوچولو!

سر انگشتاش روی شکم دختر حرکت می‌کرد تا شروع به خوندن کنه و با شروع کلمات دستش به لای پاهاش کشیده شد و پوسی خیس شده اشو به مالش درآورد و حینی که داغی خاصی از کشیده شدن کف دستش به پوسی بی قرار دخترک ایجاد می‌شد نفساشو با زمزمه های خیس زیر گوشش پرت می‌کرد

- میدونی اگه پدرت بفهمه دوشیزه ای که انتظارشو داره اینجوری زیر دستای دال خصوصیش ناله می‌کنه چیکار میکنه؟ احتمالا دستور بده سر هر دوی مارو قطع کنن!
میشنوی پرنسس؟ حالا خلاصه ی کتابو تا جایی که خوندی برام بگو!!

VILLAIN DIES | 𝘚𝘰𝘰𝘚𝘩𝘶 𝘖𝘯𝘦𝘚𝘩𝘰𝘵Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora