پارت سوم

331 93 82
                                    

Twin or brother

اونروز ییفان باید برای جلسه ای به بوسان میرفت،پس

فقط کریس تو شرکت بود.

جونمیون هم بایدبرای کاری به دانشگاه سرمیزدویک‌سری

مدارک روتحویل میداد،چون فارق‌التحصیلیش نزدیک

بود.

کریس هم تنها به کارای شرکت رسیدگی میکرد،اولین بار

نبود که تنهایی کارها رو انجام بده و اینطور هم نبود که نتونه

به کارهاش برسه،اماچون به وجود ییفان و جونمیون تو

اتاقش عادت کرده بود،حالا واقعا کسل شده و حوصلش

سررفته بود.

بالاخره همراه با منشی جوونش، اخرین برگه که شامل

چند مدل نمونه ی اولیه ی محصول جدیدشون بود،رو

بررسی کرد و اشکالاتش رو برای دختر مشخص کرد.

با رفتن اون دختر از جاش بلندشد و بدنشو روی کاناپه

بزرگ و مشکی رنگ رها کرد.

دوساعت تمام پشت میز نشسته بود و حالا حس میکرد

کمرش خشک شده.

باحس ویبره گوشیش،اون رو از جیبش خارج کرد.

فقط دیدن اسم ییفان روی صفحه کافی بود تا به

لب‌هاش لبخند بیاد.

تماس رو وصل کرد وخیلی سریع گفت: خوابم میاد!

ییفان: باز پسرم لوس شده.

کریس: گرسنمم هست،خسته هم شدم....بقیه کارا با

خودت!

ییفان: کریس،تا اخر امروز باید همه کارای محصول جدید

تموم بشه.

کریس با تخسی تمام گفت: اینجا شرکت اریکه،به من

ربطی نداره!

ییفان: اون بچه هنوز نیومده؟

کریس: نه،شماها منو اینجا تنها گذاشتین! مگه من برده‌ی

شما دوتام که باید اینقدر کار کنم؟اونم تنهایی؟

خب کریس واقعاداشت شلوغش میکرد، اون فقط‌چندتا

پرونده رو بررسی کرده بود.

ییفان: عزیزم یه جلسه دیگه دارم،به محض تموم شدنش

میرم فرودگاه.چهارساعت دیگه پیشتم.هوم؟

کریس لباشو با زبونش خیس کرد: خب باش.

ییفان: اون بچه هم صبحونه نمیخوره،احتمالا حالا که بیاد

مثل تو گرسنش باشه.یه چیزی سفارش بده هردوتون با

TwinorBrotherWhere stories live. Discover now