3

106 33 36
                                    

سلام سلام من برگشتم

دقت کنید الان که داستان شروع میشه مدتی از زمان داستان چپتر قبلی گذشته

کاور هم آقا هنری استایلز هستن😁😍

کاور هم آقا هنری استایلز هستن😁😍

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پ.ن:فکر کنم کاورو نشون نمیده چون خودم نمیبینمش
ووت هم فراموش نکنید لطفا🙏🏼
********

نور آفتاب صورتش رو نوازش داد و صدای آواز همیشگی جوانا توی گوشاش پیچید، صدای کنار زده شدن تک به تک پرده‌ها خبر از شروع روز میدادن.

صدای خواب‌آلود هنری از کنارش به گوش رسید:" مامان بزرگ توروخدا بزار امروزو استراحت کنیم."

چشماشو باز کرد و با پسر کوچیک موطلاییش چشم تو چشم شد:" دوست داری امروز چیکار بکنی؟"

هنری خودش رو روی تخت کش داد:" هیچی فقط دلم میخواد با تو توی خونه بمونم و استراحت کنم"

لویی هم متقابلاً خودشو کش داد:" منم همینطور"

صدای جوانا بحث شیرین و خواب‌آلودشونو متوقف کرد:" استراحت بی استراحت! لویی امروز تست گریم داره و تو هنری...قراره با پسرخاله‌هات بری کمپینگ!"

هنری صورتشو مچاله کرد:" اما من از کمپ خوشم نمیاد"

ج:"اما لاتی میگه همه از کمپ خوششون میاد"
بعد هم  سمت تخت رفت و روی نوه‌ش خم شد و محکم روی تخت چلوندش و یکم قلقلکش داد.

جوانا همونطور که هنری رو در آغوش داشت به چهره تو فکر لویی نگاهی کرد و لبخندی به صورت پسر کوچیکتر زد:"هنری..چطوره بری همونجوری که یادت دادم برای بابات یکم قهوه درست کنی؟"

هنری با لبخند بزرگی به لویی نگاه کرد:" بابا فقط صبر کن تا قهوه‌مو امتحان کنی ..حرف نداره!"

Marriage story | L.SWhere stories live. Discover now