part 13

2.5K 278 121
                                    

درو خونه رو با کلید باز کرد و وارد شد.

تهیونگ:من اومدم

پ ت:خسته نباشی عزیزکم

م ت:خسته نباشی عزیزدلم

مثل همیشه بغلی به هردوشون داد.

تهیونگ:چیکار میکنی اوما؟

م ت:شب خواستگارت داره میاد دارم خونه رو تمیز میکنم

تهیونگ بااینکه کمی با قضیه کنار اومده بود ولی بازم با شنیدن این حرف بدنش میلرزید.

تهیونگ:کمک میخوای اوما؟

م ت:نه عزیزم خسته ای برو یه دوش بگیر بخواب نگران هیچی نباش همه چیو به منو اپات بسپار

تهیونگ:خیلی دوستون دارم

م&پ ت:ما بیشتر

تمین:تهیونگااا

خب هیچکس توی خونه غیر از هیونگ الفاش اینطوری صداش نمیکرد.

تهیونگ:بله هیونگی

تمین:یااا به چه جرعت میخوای قبل من عروسی کنی؟اصلا دلت میاد هیونگتو ول کنی بری خونه شوهر

تهیونگ:هنوز که چیزی معلوم نیست هیونگ

تمین:یا تهیونگاااا

پ ت:تمین تهیونگو اذیت نکن

تمین:اذیتش نمیکنم ولی چرا باید الان ازدواج کنه اون هنوز کوچیکه بابا

تهیونگ:هیونگ

تمین:نکنه اجباری بوده؟اصلا از کجا اون پسرو میشناسید که اجازه دادین بیاد خواستگاری تهیونگ

تهیونگ:هیونگ

پ ت:تمین بس کن

تمین:نکنه کسی زورت کرده تهیونگ؟

تهیونگ:بس کن هیونگ

برای اولین بار صداشو برای برادرش بلند کرد،اون همینجوریشم ذهن درگیری داشت و گریه هاش از چشاشم پیدا بود تمین نباید اینطوری باهاش حرف میزد کیفشو که روی زمین بود برداشت و سمت اتاقش رفت و محکم درو کوبید.

پ ت:لازم بود اینطوری باهاش حرف بزنی؟نمیبینی اون همینجوریشم به اندازه کافی توی خودشه

تمین:نمیدونستم اینجوری میکنه

تیارا:ناراحتش کردی احمگ

تمین:تیارا اخه چه میدونستم

تنجی:یه نگاه به چشای پف کرده از گریش مینداختی بعد

تمین:باشه باشه تنجی غلط کردم

تیارا:برو ازش عذر خواهی کن

م ت:وای به حالت اگه تهیونگ گریه کنه

و دقیقا بعد از حرف مادر خونواده صدای گریه تهیونگ شنیده شد.

م ت:وایسا کاریت ندارم تمین

PunishmentWhere stories live. Discover now