درو خونه رو با کلید باز کرد و وارد شد.
تهیونگ:من اومدم
پ ت:خسته نباشی عزیزکم
م ت:خسته نباشی عزیزدلم
مثل همیشه بغلی به هردوشون داد.
تهیونگ:چیکار میکنی اوما؟
م ت:شب خواستگارت داره میاد دارم خونه رو تمیز میکنم
تهیونگ بااینکه کمی با قضیه کنار اومده بود ولی بازم با شنیدن این حرف بدنش میلرزید.
تهیونگ:کمک میخوای اوما؟
م ت:نه عزیزم خسته ای برو یه دوش بگیر بخواب نگران هیچی نباش همه چیو به منو اپات بسپار
تهیونگ:خیلی دوستون دارم
م&پ ت:ما بیشتر
تمین:تهیونگااا
خب هیچکس توی خونه غیر از هیونگ الفاش اینطوری صداش نمیکرد.
تهیونگ:بله هیونگی
تمین:یااا به چه جرعت میخوای قبل من عروسی کنی؟اصلا دلت میاد هیونگتو ول کنی بری خونه شوهر
تهیونگ:هنوز که چیزی معلوم نیست هیونگ
تمین:یا تهیونگاااا
پ ت:تمین تهیونگو اذیت نکن
تمین:اذیتش نمیکنم ولی چرا باید الان ازدواج کنه اون هنوز کوچیکه بابا
تهیونگ:هیونگ
تمین:نکنه اجباری بوده؟اصلا از کجا اون پسرو میشناسید که اجازه دادین بیاد خواستگاری تهیونگ
تهیونگ:هیونگ
پ ت:تمین بس کن
تمین:نکنه کسی زورت کرده تهیونگ؟
تهیونگ:بس کن هیونگ
برای اولین بار صداشو برای برادرش بلند کرد،اون همینجوریشم ذهن درگیری داشت و گریه هاش از چشاشم پیدا بود تمین نباید اینطوری باهاش حرف میزد کیفشو که روی زمین بود برداشت و سمت اتاقش رفت و محکم درو کوبید.
پ ت:لازم بود اینطوری باهاش حرف بزنی؟نمیبینی اون همینجوریشم به اندازه کافی توی خودشه
تمین:نمیدونستم اینجوری میکنه
تیارا:ناراحتش کردی احمگ
تمین:تیارا اخه چه میدونستم
تنجی:یه نگاه به چشای پف کرده از گریش مینداختی بعد
تمین:باشه باشه تنجی غلط کردم
تیارا:برو ازش عذر خواهی کن
م ت:وای به حالت اگه تهیونگ گریه کنه
و دقیقا بعد از حرف مادر خونواده صدای گریه تهیونگ شنیده شد.
م ت:وایسا کاریت ندارم تمین
YOU ARE READING
Punishment
Werewolfیونگی:ببخشید اقای جانگ میشه یه لحظه بیاید بیرون؟ هوسوک:میبینی که سرکلاسم زنگ تفریح بیا دفتر دبیران سرشو توی کتاب ادبیات توی دستش برگردوند و به قصد ادامه درس دهنشو باز کرد اما همون موقه صدای یونگی دوباره اومد. یونگی:لطفا خیلی بیچاره خواهش کرد و تنها...