part 41

1.7K 250 64
                                    

تکونای ریزی که به شونش وارد میشد کار خودشو کرد و از خوابی که احتمالا 15 دقیقه هم ازش نمیگذشت بیدارش کرد.
 
یونگی:سوک،هانا گر-یه میک-نه
 
الفا کاملا هوشیار از جاش پاشد و اول کمک کرد یونگی بشینه و بعد هانایی که بیمارستانو رو سرش گذاشته بود بلند کرد و اول چندبار گهواره ای شکل تکونش داد.
 
هوسوک:چیشده بابایی؟گرسنته؟
 
یونگی:سوک کم-ک میکنی دک-مه هامو باز کن-م؟
 
سری تکون داد و با یه دستش هانارو نگه داشت و با دومی سه تا دکمه اول پیرهن یونگیو باز کرد تا سینش بیرون بیوفته و بعد هانارو توی اغوش مامانی خستش گذاشت.
 
یونگی:یکم پیش خورد چرا اینطوریه؟ نکنه چیزیش شده باشه سوک بگو فین پرستار بیاد
 
هوسوک:چیزیش نیست عزیزم اینکه مدام گرسنش میشه عادیه هانا نوزاده
 
یونگی:بگو پرستار بیاد فین لطفا
 
الفا به ناچار زنگ کنار تختو فشار داد و بعد از چنددقیقه همون پرستار داخل اومد.
 
پرستار:چه کاری ازم برمیاد؟
 
یونگی:هانا یک-م پیش شیر خو-رد الان دو-باره داره میخ-وره فین
 
پرستار:خب..؟
 
هوسوک:بهش گفتم عادیه چون نوزاده اما میترسه مشکلی داشته باشه
 
پرستار:اینم از نگرانیای مامانایی که اولین بچشونو به دنیا اوردن،جای نگرانی نیست چون شیرت کمه اون زود به زود گرسنش میشه چندروز که بگذره فواصل گرسنه شدنش بیشتر میشه
 
یونگی:مم-نون
 
پرستار لبخندی زد و بعد از چک کردن یه سری چیزا از اتاق بیرون رفت.
 
هوسوک:اینو مامان داد گفت بخوریش یکم جون میگیری
 
فنجونی براش ریخت و خودش اروم اروم اون چوشونده داغ رو به یونگی خوروند،امگای عزیزش از شدت خستگی و ضعف میلرزید!
 
یونگی:ساعت چنده؟
 
صداش به خاطر گرم بودن چوشونده بهتر شده بود لااقل دیگه تیکه تیکه صحبت نمیکرد.
 
هوسوک:ساعت 2 شبه زندگیم..گرسنت نیست؟جین برات کلی چیز میز خریده
 
یونگی:بینشون سوپ هست؟
 
الفا سری تکون داد و ظرف هنوز داغ سوپ رو برداشت و درحالی که مراقب بود هانا چیزیش نشه سوپو قاشق قاشق توی دهن یونگی میزاشت.
 
هوسوک:چیزی میخوای؟
 
امگا چشماش مدام بسته میشد و دستش دور هانا شل تر قبل شده بود،نگه داشتن توله تپلش واقعا سخت بود.
 
یونگی:وزنش زیاده یا برای من خیلی سنگینه؟
 
هوسوک:سنگین نیست دلبرکم تو خسته ای، یه ساعت داشتی زور میزدی کم نیست
 
یونگی با یاداوری خودش توی اون زمان کمی خندش گرفت،جدا پرسنلی که اونجا بودن صبر زیادی داشتن.
 
یونگی:اینقد جیغ و داد کردم فک کنم الان همه اونایی که اونجا بودن برای سر دردشون مسکن خوردن،وقتی پاهامو بستن به صندلیه هی بشون میگفتم بهم تجاوز نکنین تا دکتره گفت الفات بیرونه کاریت نداریم کثافت وقت شوخیش گرفته بود..دیوث وقتی بم گفت زور بزنم و من دقیقا نفهمیدم باید چیکار کنم بهم خندید الان یادم میوفته دوست دارم برم موهاشو بکشم..هانا که اومد بیرون و داد زدم این اخریه گفت برا زایمان بعدی منتظرت میمونم اینقد حرصم داد سوک
 
الفا فقط با لبخند عمیقی به چهره اروم یونگی نگاه میکرد و از صداش لذت میبرد،امگا کلی پیشش شکایت کرد و دراخر وقتی داشت برای کشیدن گیسای یکی از پرستارا نقشه میکشید خوابش برد..اما هانا هنوزم به سرعت مک میزد‌.
 
هوسوک:اونا مال من بودا توله،بیا یه قراری بزاریم شب برای من روزا برای تو چطوره؟اینطوری هردومون میتونیم استفاده کنیم
 
وقتی عکس العملی از طرف هانا دریافت نکرد اهی کشید و با یاداوری جیمین گوشیشو از جیب هودیش بیرون اورد و فیلمی ۲ دقیقه ای از هانا و یونگی گرفت و براش سند کرد.
 
هوسوک:سیر نشدی؟ مامانی باید بخوابه
 
هانا که انگار از شنیدن صدای باباش اذیت شده بود دهنشو از سینه مادرش جدا کرد و نق زدنو شروع کرد.
 
هوسوک:هی هی باشه معذرت میخوام بخور مامانی اینطوریم میتونه بخوابه
 
اما انگار هانا بی خیال نمیشد چون دهنشو به قصد داد و هوار کردن باز کرده بود.
 
هوسوک:داد نزن خب؟مامانی خوابه
 
الفا جوری با تولش حرف میزد انگار که اون میفهمه و قراره گوش بده!
با ادامه دار شدن نق نق ها الفا دوباره سر هانارو به سینه مادرش نزدیک کرد اما اون با لجبازی دوباره سرشو عقب کشید و اولین جیغشو از بین لباش خارج کرد.
 
هوسوک:اخه چرا گریه میکنی
 
قبل از اینکه صدا یونگیو رو بیدار کنه دخترکشو بلند کرد و طول اتاقو باهاش پیاده روی کرد امیدوار بود که هانا ساکت بشه چون تو فیلما اکثرا بچه رو اینطوری اروم میکردن‌.
 
هوسوک:یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم هیششش توروخدا بخواب
 
بالاخره لالایی خوندنا و راه رفتا جواب داد و هانا گریه رو تموم کرد و خوابید.
 
هوسوک:هوففف بالاخره
 
با احتیاط دخترکو روی تختش گذاشت اما حتی نتونسته بود قدمی دور بشه که صدای هانا دوباره بلند شد‌‌.
 
هوسوک:هانااا

PunishmentWhere stories live. Discover now