part 9

2.4K 330 35
                                    

بعد از اتمام کلاسش گوشیشو از جیبش دراورد و روی اسم یونگی کشید.با اینکه توی دفتر پیش بقیه دبیرا بود اما بی اهمیت مثل همیشه کوچولوشو خطاب کرد.
 
{یونگی:سلام ددی
 هوسوک:سلام عروسک کی بیدار شدی؟
 یونگی:نیم ساعتی میشه دارم صبحونه میخورم
 هوسوک:باشه پس زودبخور من دارم میام خونه که بریم لباس گرم بپوش
 یونگی:بوشه ددی سریع حاضر میشم
 هوسوک:فعلا عروسک}
 
تماسو قطع کرد و لبخندی که روی صورتش نشسته بود رو خیلی شیک پاک کرد.
 
:هی اقای جانگ مراعات دبیرای مجردو کن
 
هوسوک:خب متاهل شن به من چه:/ چانیول من میرم اگه رسیدم کلاس اخرمو بیام که هیچ اگرم نرسیدم ازادن

:کجا؟سابقه نداشتی وسط تایم بری
 
هوسوک:باید امگامو ببرم درمونگاه
 
:اتفاقی براش افتاده؟
 
اقای مدیر پارک نگران از هوسوک سوال کرد و وقتی جوابشو شنید با خیال راحت دوباره سر جاش برگشت.
 
هوسوک:بارداره باید ببرم یه چکاب شه
 
:تبریک
 
هوسوک:ممنون من دیگه میرم روزتون خوش
 
توی مسیر خوراکی های مورد علاقه یونگیو از مارشملو تا چیپس خرید و  توی مشمای کوچیکی روی صندلی عقب گذاشت..کلیدو انداخت و درو باز کرد.
 
هوسوک:عروسک؟من اومدم
 
سرکی به اشپرخونه زد و با ندیدن یونگی اونجا سمت اتاقشون قدم برداشت

یونگی:الان میام ددی
 
در اتاقو باز کرد و وارد شد.
 
هوسوک:چیکار میکنی عزیزم؟..کیوت
 
خب هرکیم بود اگه یونگیو با هودی هوسوک که داشت شوارشو پاش میکرد میدید همین کلمه رو میگفت.یونگی به طرز کیوتی روی تخت چپه شده بود و سعی داشت شلوارشو که همیشه موقه پوشیدن اذیت میکرد رو بپوشه.
 
یونگی:هودیت گرم تره ددی
 
هوسوک:خیلیم بهت میاد..صبحونتو کامل خوردی؟
 
یونگی:اهوم سیر سیر خوردم..خیلی خب بریم
 
بالا تونست شلوارشو بالا بکشه و حالا حاضر اماده با موهای بهم ریختش که حاصل وول خوردن روی تخت بودن رو به روی الفاش ایستاد.
 
هوسوک:هروقت رژ لبتو پاک کردی میریم
 
خونسرد رو به روی صورت یونگی که هنوزم ته مایه های خواب توش پیدا بود خم شد و حرفشو زد و البته که اخم کیوتشو دریافت کرد.
 
یونگی:یاا ددی صورتیه پیدا نیست:(
 
هوسوک:پیداس که فهمیدم برو پاکش کن
 
یونگی:ددی
 
هوسوک:یونگی میدونی که خوشم نمیاد با میکاپ اینور و اونور بری
 
البته که یونگی میدونست اما گاهی دلش میخواست مثل بقیه به قول هوسوک خرت و پرت به صورتش بماله و بیرون بره،با اینکه اینبار سعی کرده بود خیلی کمرنگ مرتکب جرم بشه اما بازم الفای تیزبینش فهمیده بود و اگه دوباره اصرار میکرد اتفاقی میوفتاد که مطمعنا ازش خوشش نمیومد.
 
یونگی:پس برای چی خریدمشون؟:(
 
هوسوک:برا اینکه تو خونه برا من بزنی زود باش پاکش کن تا من پیرهنمو عوض میکنم
 
یونگی:چشم:(

پیرهن توسی رنگشو از کمد دراورد و پوشید،درحالی که دکمه هاشو میبست سمت امگاش که دستمالی صورتی رنگ شده توی دستش داشت چرخید.
 
یونگی:پاکش کردم:(
 
هوسوک:گودبوی..
 
توی ماشین نشسته بودن و یونگی دلخور به نظر میرسید.
 
هوسوک:شکمت درد میکنه؟
 
تنها به تکون دادن سرش به دو طرف اکتفا کرد و دوباره نگاهشو به بیرون پنجره داد و مثلا یه جورایی به الفاش بی محلی کرد.
 
هوسوک:قهر کردی؟
 
یونگی:...
 
هوسوک:یاا یونگی ببینم صورتتو
 
بهت زده ماشینو گوشه ای پارک کرد و بعد از اینکه سمت یونگی چرخید چونشو توی دستش گرفت و صورتشو بالا اورد.
 
هوسوک:شتن؟به خاطر یه رژلب؟!
 
یونگی: قهلم بم حف نظن
 
به خاطر گیر افتادن چونش و همچینین فشار دادن هوسوک به صورتش لباش قنچه شده بودن و وقتی حرف میزد کمی کلماتش نامفهوم بودن.
 
هوسوک:خب پس من مارشملو و چیزای دیگه ای که خریدم بدم یه اومگای دیگه؟
 
میدونست چیکار کنه تا گربه کوچولوش باهاش حرف بزنه،هوسوک تمام قلق های امگاشو میدونست.
 
یونگی:جرعت داری بهشون دست بزن!
 
با چشمایی که به وضوح چاقو میکشیدم به الفاش نگاه کرد و بعد خیلی سریع اطرافشو اسکن کرد تا محل اختفای خوراکیارو پیدا کنه.
 
هوسوک:اول مارشملوهای منو میدی بعد من بهت میدم

PunishmentTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon