بعد از اتمام کلاسش گوشیشو از جیبش دراورد و روی اسم یونگی کشید.با اینکه توی دفتر پیش بقیه دبیرا بود اما بی اهمیت مثل همیشه کوچولوشو خطاب کرد.
{یونگی:سلام ددی
هوسوک:سلام عروسک کی بیدار شدی؟
یونگی:نیم ساعتی میشه دارم صبحونه میخورم
هوسوک:باشه پس زودبخور من دارم میام خونه که بریم لباس گرم بپوش
یونگی:بوشه ددی سریع حاضر میشم
هوسوک:فعلا عروسک}
تماسو قطع کرد و لبخندی که روی صورتش نشسته بود رو خیلی شیک پاک کرد.
:هی اقای جانگ مراعات دبیرای مجردو کن
هوسوک:خب متاهل شن به من چه:/ چانیول من میرم اگه رسیدم کلاس اخرمو بیام که هیچ اگرم نرسیدم ازادن:کجا؟سابقه نداشتی وسط تایم بری
هوسوک:باید امگامو ببرم درمونگاه
:اتفاقی براش افتاده؟
اقای مدیر پارک نگران از هوسوک سوال کرد و وقتی جوابشو شنید با خیال راحت دوباره سر جاش برگشت.
هوسوک:بارداره باید ببرم یه چکاب شه
:تبریک
هوسوک:ممنون من دیگه میرم روزتون خوش
توی مسیر خوراکی های مورد علاقه یونگیو از مارشملو تا چیپس خرید و توی مشمای کوچیکی روی صندلی عقب گذاشت..کلیدو انداخت و درو باز کرد.
هوسوک:عروسک؟من اومدم
سرکی به اشپرخونه زد و با ندیدن یونگی اونجا سمت اتاقشون قدم برداشتیونگی:الان میام ددی
در اتاقو باز کرد و وارد شد.
هوسوک:چیکار میکنی عزیزم؟..کیوت
خب هرکیم بود اگه یونگیو با هودی هوسوک که داشت شوارشو پاش میکرد میدید همین کلمه رو میگفت.یونگی به طرز کیوتی روی تخت چپه شده بود و سعی داشت شلوارشو که همیشه موقه پوشیدن اذیت میکرد رو بپوشه.
یونگی:هودیت گرم تره ددی
هوسوک:خیلیم بهت میاد..صبحونتو کامل خوردی؟
یونگی:اهوم سیر سیر خوردم..خیلی خب بریم
بالا تونست شلوارشو بالا بکشه و حالا حاضر اماده با موهای بهم ریختش که حاصل وول خوردن روی تخت بودن رو به روی الفاش ایستاد.
هوسوک:هروقت رژ لبتو پاک کردی میریم
خونسرد رو به روی صورت یونگی که هنوزم ته مایه های خواب توش پیدا بود خم شد و حرفشو زد و البته که اخم کیوتشو دریافت کرد.
یونگی:یاا ددی صورتیه پیدا نیست:(
هوسوک:پیداس که فهمیدم برو پاکش کن
یونگی:ددی
هوسوک:یونگی میدونی که خوشم نمیاد با میکاپ اینور و اونور بری
البته که یونگی میدونست اما گاهی دلش میخواست مثل بقیه به قول هوسوک خرت و پرت به صورتش بماله و بیرون بره،با اینکه اینبار سعی کرده بود خیلی کمرنگ مرتکب جرم بشه اما بازم الفای تیزبینش فهمیده بود و اگه دوباره اصرار میکرد اتفاقی میوفتاد که مطمعنا ازش خوشش نمیومد.
یونگی:پس برای چی خریدمشون؟:(
هوسوک:برا اینکه تو خونه برا من بزنی زود باش پاکش کن تا من پیرهنمو عوض میکنم
یونگی:چشم:(پیرهن توسی رنگشو از کمد دراورد و پوشید،درحالی که دکمه هاشو میبست سمت امگاش که دستمالی صورتی رنگ شده توی دستش داشت چرخید.
یونگی:پاکش کردم:(
هوسوک:گودبوی..
توی ماشین نشسته بودن و یونگی دلخور به نظر میرسید.
هوسوک:شکمت درد میکنه؟
تنها به تکون دادن سرش به دو طرف اکتفا کرد و دوباره نگاهشو به بیرون پنجره داد و مثلا یه جورایی به الفاش بی محلی کرد.
هوسوک:قهر کردی؟
یونگی:...
هوسوک:یاا یونگی ببینم صورتتو
بهت زده ماشینو گوشه ای پارک کرد و بعد از اینکه سمت یونگی چرخید چونشو توی دستش گرفت و صورتشو بالا اورد.
هوسوک:شتن؟به خاطر یه رژلب؟!
یونگی: قهلم بم حف نظن
به خاطر گیر افتادن چونش و همچینین فشار دادن هوسوک به صورتش لباش قنچه شده بودن و وقتی حرف میزد کمی کلماتش نامفهوم بودن.
هوسوک:خب پس من مارشملو و چیزای دیگه ای که خریدم بدم یه اومگای دیگه؟
میدونست چیکار کنه تا گربه کوچولوش باهاش حرف بزنه،هوسوک تمام قلق های امگاشو میدونست.
یونگی:جرعت داری بهشون دست بزن!
با چشمایی که به وضوح چاقو میکشیدم به الفاش نگاه کرد و بعد خیلی سریع اطرافشو اسکن کرد تا محل اختفای خوراکیارو پیدا کنه.
هوسوک:اول مارشملوهای منو میدی بعد من بهت میدم
BINABASA MO ANG
Punishment
Werewolfیونگی:ببخشید اقای جانگ میشه یه لحظه بیاید بیرون؟ هوسوک:میبینی که سرکلاسم زنگ تفریح بیا دفتر دبیران سرشو توی کتاب ادبیات توی دستش برگردوند و به قصد ادامه درس دهنشو باز کرد اما همون موقه صدای یونگی دوباره اومد. یونگی:لطفا خیلی بیچاره خواهش کرد و تنها...