•_بیست و دو..

102 27 16
                                    

وقتی که سر تا پای جونگین رو زیر نظر گزروند.با ناباوری قدمی به عقب برداشت.

صورتش پر از کبودی بود..یک کبودی گوشه ی چشمش و یک کبودی کنار بینیش..چشم چپش سیاه شده بود و موهاش بهم ریخته بود.

"کیونگسو:جو..جونگیننن...(به سختی پلک زد و سعی کرد جلوی اشکاشُ که هر لحظه آماده ی ریختن بودن،بگیره.)چی شده..؟پدرت اینکار کرده..؟

جونگین جواب نداد و بجاش به آرومی سرش تکون داد و به کفشاش نگاه کرد.

"کیونگسو:با..باورم نمیشه...(خونش از عصبانیت به جوش اومده بود.)کدوم پدری با بچش،همچین کاری میکنه..؟

"جونگین:پدر من..

کیونگسو با دستای لرزونش صورت جونگین رو قاب گرفت و به آرومی سرش بالا آورد با دیدن کبودی های صورتش،اشکاش فورا جاری شد.

از صورتش کاملا میشد فهمید که هیچی خوب پیش نرفته بود.

"جونگین:م..من واقعا سعیمُ کردم..من..من فقط..
(نتونست حرفش ادامه بده و زد زیر گریه.)

کیونگسو محکم بغلش کرد و کمرش نوازش کرد در حالی که اشکای جونگین،شونه اشُ خیس میکرد.اون نمیدونست باید چکار کنه..اگه نمیتونست این درد رو از جونگین‌ دور کنه چی..؟چرا جونگین فقط باید این همه درد میکشید..؟چجوری میتونست بهش کمک کنه که همه ی این دردا رو،تحمل کنه..

"کیونگسو:مم..تاسفم جونگینن..م..من واقعا مت.. متاسفم..ت..تو..بخاطر من..آ..آسیب دیدیی...و من..من ن..نتونستم..کمکت کنمم...
(گریه کرد و جونگینُ به خودش نزدیکتر کرد.

جونگین سرشُ به شدت تکون داد.

"جونگین:معذرت خواهی نکنن..تو هیچ تقصیری نداشتی..اتفاقیه که افتاده اگه میخواستی هم نمیتونستی جلوشُ بگیری...

"کیونگسو:ولی حداقل باید ازت مراقبت میکردم..!
من میتونستم جلوش بگیرم اگه فقط نمیزاشتم بری پدرت ببینی..!خودم باید باهات میومدم..اونوقت شاید پدرت بجای تو، عصبانیتشُ رو من خالی میکرد اونجوری دیگه به تو آسیب نمیزد...!

جونگین،کیونگسو رو از خودش دور کرد و شونه هاش گرفت و تو چشماش نگاه کرد.

"جونگین:جرئت نکن که دوباره بگیش..!(داد زد.)اگه لازم باشه میلیون ها مشت بخورم،میخورمم فقط بخار امنیت تو..!پس دیگه به خودت جرئت نده که بخوای بجای من آسیب ببینی..چون تا وقتی که من زنده ام..نمیزارم این اتفاق بیوفته..! اینن..همینجا..(با انگشت به کبودیاش اشاره کرد.)اینا مدرکین که میتونن بهت نشون بدن تا کجا میتونم بخاطرت جلو برم....!

لبخندی روی لباش شکل گرفت ولی اشکاش هنوز میریخت اون سپاسگذار بود از اینکه کسی رو پیدا کرده بود که باهاش مثل ی جواهر کمیاب رفتار میکرد..ولی اینا براش کافی نبود چون اون ضعیف و کوچیک بود و نمیتونست اونجوری که جونگین ازش مراقبت میکنه..از جونگین مراقبت کنه...

I .still. love. you(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now