تهیونگ نمیتونست موقعیت رو به رو اش رو به خوبی درک کنه.
اون موجود کوچولویی که درون دست های جونگ کوک قرار داشت پسر بچه خودش بود؟
آلفای بارونی با دست آزادش دست های حلقه شده پسرک رو به آرومی باز کرد و جون کوچولوی خواب آلود اش رو درون آغوش نعناع قرار داد.اون خیلی شبیه تو هست"
زمزمه آرومی از خودش نشون داد و بوسه نوازش باری بر روی گونه امگا زد.گونه های سرخ شده پسرکش زیادی بامزه بودند
پسر بچه با فرو رفتن در آغوش پدرش دست و پای آرومی زد و صدای خرخر کوتاهی از خودش در آورد
از نظر تهیونگ اون بیشتر شبیه به یه بچه گربه بود...چشم های کنجکاو جون پدرش رو دنبال میکردن انگار اون بچه رایحه پاپاش رو حس کرده بود چون بدون هیچ واکنشی درون آغوشش ایستادگی میکرد.
تو چرا انقدر شبیه گربه ای؟"
تهیونگ با لحن بغض کرده ای گفت و با صورتی سرخ شده به پسرک خیره شد.
نمی دونست حسی که درونش وجود داره دقیقا چه چیزی هست ولی موجود رو به رو اش دوست داشتنی ترین فردی بود که تا به حال باهاش ملاقات کرده بود.پیشونی اش رو به پیشونی کوچک پسرک چسبوند و هق آرومی زد.
پاپا برای همیشه پیشت میمونه.
توی دلش گفت و لبخندی درون اشک هاش شکفت.
قدرت امید همین بود...بعد از دقایقی جون شروع به دست و پا زدن های قابل توجه ای کرد و بطور نامحسوسی خودش رو به جونگ کوک نزدیک میکرد.
اون آغوش پدر دیگه اش رو طلب میکرد.پسر بچه همین حالا هم کمی بیشتر از حالت معمول رشد کرده بود اون قرار بود به یه آلفای بلوطی تبدیل بشه پس طبیعتا سرعت رشدش از بچه های دیگه خیلی بیشتر بود.
فکر کنم خیلی وقته نبودم آخه نگاهش کن چقدر بزرگ شده؟"
تهیونگ چینی به بینی اش داد و با غرغر زمزمه کرد
در همین حین سرش رو به لطافت تمام روی شونه آلفای بارونی گذاشت و نفس عمیقی کشید.نگران نباش شما خیلی وقت دارین تا باهم آشنا بشین مگه نه توله کوچولو؟"
جونگ کوک بامزه بیان کرد و جونی که دست هاش رو به سمت جونگ کوک دراز کرده بود رو بغل کرد.بیا به خونمون برگردیم!"
تهیونگ به آرومی جمله اش رو بیان کرد و دستش رو درون دست های جونگ کوک حلقه کرد.در مقابلش جونگ کوک بوسه سریعی بر روی لب هاش کاشت و جواب داد:
ایندفعه دیگه قراره واقعا تبدیل به یه خانواده بشیم"
کاملا مشخص بود که آلفای بارونی خوشحاله...ببخشید وسط حرف های عاشقانتون میپرم ولی آیا به این توجه میکنین که یه بچه اینجاست"
جین تمام این حرف ها رو در حالی میزد که با دست هاش چشم های جون رو پوشونده بود.ما فقط همدیگه رو بوس کردیم"
جونگ کوک پوکر زمزمه کرد و سری به نشونه تاسف تکون داد.
هیونگش زیادی محافظه کار بود!
تقریبا تمام فیلم های معمولی رو برای هیون ممنوع کرده بود و تصمیم گرفته بود تا ده سالگی ، هیون با هیچ صحنه جنسی ای مواجه نشه.
حتی یه بوسه ساده!
در واقع بوسه یه حرکت زیبا برای نشون دادن عشق فراوان هست ولی آلفای اناناسی میخواست پسرکش رو از اینجور مسائل دور نگه داره.درسته اون زیادی محافظه کار بود!
در همین حین سوال هیونی که چشم هاش توسط پدر سخت گیرش پنهان شده بودند یه چیزی بود.
باید به آپا بگه که هیونی همه مسائل رو میدونه؟
اون مواقع زیادی به خونه عموی دریایی اش میرفت معمولا اون دو فیلم های زیادی باهمدیگه میدیدن و با مواجه شدن با یکی از اون فیلم ها که شخصی درونش حامله بود سوالات محوی درون ذهن هیون جرقه زد.
بچه ها چطوری به وجود میان؟
با کمال بیفکری تمام حرف های درون ذهنش رو به عموی دریایی اش گفته بود و هوسوک هم خیلی راحت تمام ماجرا رو به هیون توضیح داده بود.
اونقدرم عجیب نبود فقط یکم چندش بنظر میرسید
احتمالا آپاش ناراحت میشد که بفهمه اون همه چیز رو میدونه پس سعی کرد تا سکوت رو توی این مسئله انتخاب کنه.هنوز برای هیون کوچولوی معصومم زوده"
سوکجین با کمی جدیت اضافه زمزمه کرد و شروع به مرتب کردن موهای همیشه بهم ریخته هیون کرد.اون یکم زیادی حساسه..."
جونگ کوک زیر لب بیان کرد و آهی کشید
از نظر هیونگش هیون تنها امگای گیلاسی معصوم روی زمین بود......
جین هیونگ تصمیم گرفت تا با هواپیما به سئول برگرده جیمین هم همراهش رفت و انگار یونگی زیادی از جیمین خوشش اومده چون اونم وسایلش رو جمع کرد و به سرعت یه بلیط هواپیما خرید هرچند کل زندگیش توی سئوله ولی این مدت بخاطر مسائل کاری مجبور بوده تا توی دگو بمونه"
جونگ کوک خیلی روتین وار شروع به توضیح دادن در مورد اتفاقات افتاده کرد و ادامه داد:
بخاطر ماشین ما نمیتونستیم با هواپیما برگردیم و جون هم همراه باهاشون فرستادم موقعی که میخواستیم بریم زیادی اذیت شد پس فکر کردم اتنخاب هواپیما میتونه بهترین گزینه باشه"ولی من میخواستم بیشتر ببینمش "
تهیونگ کمی ناامید زمزمه کرد و با گذاشتن دستی زیر چونه اش به منظره بیرون خیره موند.باید یه چیزی بهت بگم وقتی به سئول رسیدیم قراره به یه مکانی بریم"
آلفای بارونی با استرس کمی چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و در حالی که صداش به ولوم کمتری رسیده بود ادامه داد:
موقعی که نبودی اتفاقات زیادی افتاد و یکی از اونها هم این بود که پدر و مادرم از وجود جون مطلع شدن و میتونی بقیه اش رو حدس بزنه نه؟"نه ، نه تهیونگ به هیچ عنوان آمادگی دیدار با خانواده جئون ها رو نداشت.
احتمالا قرار بود مثل دراماهای آبکی یه سیلی محکم به گونه اش برخورد کنه و با پرت کردن یه دسته پول توی صورتش بهش بگن:
از زندگی پسرم گم شو...امگای نعنایی به هیچ عنوان انرژی یه دردسر تازه رو نداشت در واقع تنها چیزی که الان بهش نیاز داشت وقت گذروندن با جون کوچولو و شاید یکم شیطنت مقابل آلفاش بود.
اون دلش میخواست که کمی شبیه به خانواده های عادی بنظر برسند.........
دلت میخواد تا بقیه عمرت رو با من بگذرونی؟"
نه!"بزار بپرسم میخوای دوباره ازدواج کنی؟"
فکر کنم قراره جوابم مثبت باشه!".....
آیا میدونستید که ووت های پارت قبل خیلی کم بود؟
😃جین نمونه بارز یک والد نگران هست که راه درستی رو در پیش نگرفته
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤❤❤🍅
VOCÊ ESTÁ LENDO
I'm an alpha(kookv)
Fanficکیم تهیونگ همیشه فکر میکرد که یه الفای مغلوب........ ولی همه چی از موقعی که ناگهان توی هیت رفت تغییر کرد! Genre:romance.omegaverse.comedy.mpreg.angst.smut Main couple:kookv Side couple:hopemin