فکر کنم بهتره رهاش کنی"
جونگکوک بی تفاوت زمزمه کرد و با حرکت ناگهانی ای تهیونگ رو از روی زمین بلند کرد.
کاملا میتونست پیش بینی کنه که زخم های امگای نعنایی قراره باز بشن شاید به همین علت هم دوباره برگشته بود.چیکار داری میکنی؟"
تهیونگ مردد بیان کرد و سعی کرد کمتر روی گستاخ و همیشگیش رو نشون بده.
همین الان هم میخواست سرش رو درون گردن مرد فرو کنه.
در کمال تعجب آلفای بارونی هیچ حرفی به زبون نیاورد در واقع هیچ حرفی برای گفتن نداشت و ایندفعه رو به یونگی گفت:
خیلی از لطفت ممنونم هیونگ ولی خودم بیمارستان میبرمش"این همون آلفای کیوت دوران بچگیش نبود!
تنها فکری که یونگی میتونست داشته باشه همین بود.کل اون مسیر با هاله ای مشکی رنگ نقاشی شده بود
تهیونگ نمی دونست آیا باید به زخم خونینش توجه کنه یا غم آلفای بارونیش.
رایحه بارون غم زده ماشین رو فرا گرفته بود.چیزی که باعث میشد تا تهیونگ رو بیشتر از خودش متنفر کنه سکوت جونگ کوک بود.
صادقانه اگه سرش فریاد میکشید یا حتی کتکش میزد قابل درک تر بود ولی تنها چیزی که نصیب امگای نعنایی شده بود سکوت مرگبار جونگ کوک بود...ای کاش اونقدر جرات داشت تا در مورد انگل کوچولوش صحبت کنه به هر حال اون پدر خوبی نبود
چرا باید نوزاد کوچکش رو اینطوری رها میکرد؟ولی اون چاره ای جز رفتن هم نداشت اگه واقعا صاحب یه خانواده زیبا میشد و یدفعه ای سر و کله اون مرد پیدا میشد چی؟
اون تحمل این رو نداشت که برای بار دوم خانواده اش رو از دست بده.
هی؟..."
آروم چشم هاش رو بست و زمزمه کرد.منتظر واکنشی از سمت آلفای بارونی بود ولی جونگ کوک آنچنان در مسیر رو به رو اش غرق شده بود که حتی متوجه صدای تهیونگ نشده بود.
پس همین هم باعث شد تا امگای نعنایی تصمیم به عقب نشینی بگیره.چند دقیقه بعد در حالی که ماشین از حرکت ایستاده بود صدای مثل آه ، از گلوی آلفای بارونی خارج شد.
انگار به مقصدشون یعنی بیمارستان رسیده بودند.
بدون توجه به قیافه بهت زده تهیونگ ،اون رو بلند کرد و تلاش مضاعفی کرد تا به حرکات دردمندش توجه ای نکنه.
مطمئنا اگه به قیافه درد کشیده امگاش نگاه میکرد نمی تونست نسبت بهش بی تفاوت باشه .....
لازم نیست نگران باشین آقای جئون..."
جونگ کوک دهن باز کرد تا جوابی به مرد بده اما قبل از اون دکتر حرفش قطع کرد و ادامه داد:
زخمشون عفونت کرده ولی با تزریق چند تا آنتی بیوتیک و تمیز نگه داشتنش مشکل خاصی به وجود نمیاد فقط هر بیست و چهار ساعت باید پانسمانش رو عوض کنید امگاتون تازه یه توله بدنیا آوردن و این واقعا یه بی احتیاطی بزرگ بوده که از بدنشون تا این حد زیاد کار کشیدن"
بالاخره حرفش رو تموم کرد و با سر تکون دادنی از اونجا دور شد.خب احتمالا مشکل خاصی نبود.
جونگ کوک آهی از سر آسودگی کشید و روی صندلی راهرو سفید رنگ نشست.
اون باید الان پیش جون می بود نه ددی پر دردسرش در واقع جمله درست ترش این بود که اون دو نفر باید باهم کنار پسرکشون میبودن نه اینکه تهیونگ توی بیمارستان باشه.راستش جونگ کوک از اول هم میدونست که امگای نعناییش به دگو رفته.
این اطلاعات رو از درون همون آیپد شگفت انگیز جیمین فهمیده بود.
هر چند سعی کرده بود خودش رو عقب بکشه ولی این پیشتر از توانش بود.
امگای دردسر سازش تازه جون رو بدنیا آورده بود پس بدنش توی ضعیف ترین حالت ممکن قرار داشت و به غیر از اون تهیونگش هنوزم سوءتغذیه داشت...
و طبق شناختی که ازش داشت تقریبا مطمئن بود که طی این دوران طاقت فرسا هیچ چیزی نخورده .باید براش غذا میخرید؟
ولی معده امگاش فقط غذاهای اون رو قبول میکرد.احتمالا خیلی زود باید وارد اتاق میشد
حرفی برای گفتن داشت؟
به هیچ عنوان قصد سرزنش کردن تهیونگ رو نداشت.
اون میخواست بره و رفته بود...از نظر خودش اون زیادی بیچاره بنظر میرسید.
توی کل عمرش هیچوقت قصد جفت شدن با یه امگا رو نداشت .
تقریبا هر روز خانواده اش برای اون یه قرار مسخره ترتیب میدادن یکی از اونهایی که دوست داشت فقط وسط میز بکوبه و بگه:
برید به جهنمو به یاد اولین دیدار خودش با امگای آلفانما افتاد
دیدن یه امگای هیت شده مسئله عجیبی بنظر نمی رسید ولی اون موقع یه چیزی باعث شد تا جونگ کوک به سمت تهیونگ قدم برداره.تنها دلیل واضحی که برای اون موقع داشت قیافه گلگون امگای نعنایی بود.
اون کمی ترسیده و به مقدار زیادی تخس بنظر میرسید مسئله ای که باعث میشد آلفای بارونی خواستار یه بوسه داغ از لب های سرخ پسرک باشه.واقعا نمیخوای حرفی بزنی؟"
صدای تهیونگ رو میتونست بشنوه ولی مگه اون نباید توی تختش می بود؟وقتی دید سرمش رو توی دست گرفته و کنار اون ایستاده بلند شد و با لحنی که جدیت چاشنی اش بود بالاخره بیان کرد:
جالبه به هر حال باید بری استراحت کنی"من میخواستم برگردم!"
تهیونگ با بغض کلامش رو ادا کرد و سرش رو پایین انداخت.خیلی ممنون که میخواستی برگردی ولی الان هیچ علاقه ای به شنیدن حرف هات ندارم پس بهتره به اتاقت برگردی!"
جونگ کوک فقط گوشه لبی بالا داد و با دستش مسیر اتاق رو نشون داد.......
فکر کنم بد نیست یکم تهیونگ پشیمون رو ببینیم🌿
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤❤❤❤
KAMU SEDANG MEMBACA
I'm an alpha(kookv)
Fiksi Penggemarکیم تهیونگ همیشه فکر میکرد که یه الفای مغلوب........ ولی همه چی از موقعی که ناگهان توی هیت رفت تغییر کرد! Genre:romance.omegaverse.comedy.mpreg.angst.smut Main couple:kookv Side couple:hopemin