|Chapter 40|

2.4K 416 319
                                    

[ این قسمت : کی برنده می‌شه؟ ]

با اتمام حرفش پوزخندی نثار اون جمع کرد که روح‌هاشون رو درید. همه با نفس‌های حبس در سینه منتظر بودن ببینن قراره چی به سرشون بیاد که وقتی چندین فرد سیاه‌پوش از پشت درهای زیر پله‌ها بیرون اومدن، تصمیم گرفتن فاتحه‌شون رو بخونن.

_ ادبشون کنید!

با این حرف عمه‌بزرگ همه وحشت‌زده هین کشیدن، شرک، آنابل و پنی وایز هم عقب گرد کردن تا سیاهپوشان راحت‌تر به کارشون برسن و دخل اون دزدهای مزاحم رو دربیارن. پسرا وحشت‌زده اونقدر عقب رفتن که به در چسبیدن.

_ ما تسلیم نمی‌شیم!

و البته که هیچ‌کس انتظارشو نداشت تیانگ خودشو سپر بلای بقیه کنه و با دستش پسرا رو به عقب هول بده.

_ نه بابا، اینکارو نکن..

بهرحال تهیونگ هم نمی‌تونست دست روی دست بذاره و ببینه که باباش چجوری توسط چندتا مرد سیاهپوش جلوی چشم‌هاش به قتل می‌رسه ولی نتونست سمتش حرکت کنه وقتی پیونگ بازوشو گرفت و متوقفش کرد.

_ صبر کن تهیونگ.

پیونگ پسر رو به عقب هول داد و خودش به دنبال باجناق شاکیش راه افتاد، کسی که عروسک آنابل رو بعنوان سلاح توی دست‌هاش تاب می‌داد.

_ تو فکر کردی کی هستی عمه‌بزرگ؟ کم نون و نمک خونه‌مو خوردی؟ ورشکستم کردی گلابی!

مرد عربده زد و باجناقش برای جلوگیری از آبروریزی و فاجعه‌ای که پیش روشون بود تلاش کرد با گرفتن بازوش اون رو به عقب بکشونه.

_ ساکت شو کیم.
_ حرف دهنت رو بفهم کیم!

و در اون سمت صحنه، بالای پله‌ها، این عمه‌بزرگ بود که به شکمش برخورده بود و با نگاهی افروخته داشت برای مرد چشم و ابرو میومد اما متأسفانه دیگه هیچی برای تیانگ اهمیتی نداشت.

_ حالا که قراره بمیرم بذار بگم... ولم کن جئون.. من به کمک این جئون یبوست ده سال پیش تو شامپوت شاشیدم!

همه با شنیدن این حرف هین کشیدن و سربازهای سیاهپوش تو جاشون خشکشون زد، پیونگ آه افسرده‌ای کشید و سرشو نفی تکون داد، عمه‌بزرگ ناباور گربه‌شو رها کرد و چشم‌هاش از حدقه بیرون زدن، تهیونگ و جونگ‌کوک دهناشون باز مونده بود و بنگتن؟ اونا شروع به کف زدن کردن.

_ دمت گرم آقای کیم، ایول داری!

جیمین هیجان‌زده تو جاش پرید، هوپی شروع یه سوت زدن کرد و یونگی هم دست از کف زدن برنداشت و با افتخار رو به تهیونگ لب زد _ از اولشم می‌دونستم بابات اینکاره‌ست.

و از اونجایی که دل تهیونگ حسابی خنک شده بود سری تکون داد و همراه پسرخالش تصمیم گرفتن مرد رو تشویق کنن که وقتی صدای فریاد عمه‌بزرگ کل سالن رو در برگرفت، پشیمون شدن.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now