blood

5.1K 376 127
                                    

دخترای زیادی اونجا بودن و اینکارو برای امنیت اونجا سخت تر میکرد ونایل سریع خودشو بین ی جمعیت از دخترایی ک فریاد میزدن پیدا کرد

اونها اونو برای بغل کردن و عکس انداختن نگه میداشتن اما واسه ی اون اهمیتی نداشت.برای حداقل ی لحظه اون تونست خودشو پیداکنه که داره نفس میکشه و احساس امنیت میکنه اگرچه ادما دورشو احاطه کرده بودن

گروه های اصلی امنیتی داشتن سعی میکردنکه از هری و لویی محافظت کنن درحالی ک بقیه بادیگاردهاازجلو سه عضو دیگه وان دایرکشن رو زیرنظر داشتن و سعی میکردن تا راه رو برای رسیدن به ماشینایی ک چند متراونطرف تر منتظر بودن بازکنند

لیام ازبین جمعیت ی نگاه به نایل انداخت ک حالت خوبه و اونم گفت خوبم قبل از اینکه حواسشون دوباره به فن هایی ک پشت سرشون بودن جلب شد...

یه دختر الان به اون نزدیک شد که به طرز عجیبی ی نگاه خالی روی صورتش داشت و اون یه بغل خواست.نایل با یک لبخند رفت سمتش وموقعی که داشت اونو بغل میکرد اون دختر شروع به صحبت تو گوشش کرد

"اونا واسه ی تو خیلی خوبن تو داری اونارو پایین میکشونی ووان دی رو اذیت میکنی. توباید گروه رو ترک کنی.تونباید اینجا باشی"

اون دختر ناپدید شد بین جمعیت قبل از اینکه نایل بتونه حرفی بزنه

یه حس خنده دار توی شکمش بود و اون احساس کرد دنیای اطراف تو ی احظه ساکت شد .تااینکه ی نفر داد زد

اون فریاد با بقیه ی فریادا فرق میکرد ی ترس نه یک هیجان......

اون حس توی شکمش تبدیل به یه درد سوزناک شد و اون دستاشو گذاشت روی شکمش تا این حسو متوقف کنه و وقتی که به پایین نگاه کرد دستاشو دید ک کاملا با رنگ قرمز پوشیده شده.

خون

اون حس کرد پاهاش دارن سست میشن و تو ی لحظه لیام اونجا بود و قبل از اینکه بیفته اونو گرفت اما به هرحال اونا الان روی زمین سرد بودن.

اون خیلی مبهم میتونست بفهمه ک بادیگاردا از پشت فریاد میزنن و بقیه ی اعضای گروه دارن میجنگن ک به پشت جمعیت برسن اما چشماش الان فقط روی لیام بود

ولیام...لیام خیلی عصبانی به نظر میرسید و نایل نمیتونست بفهمه ک چه کار اشتباهی انجام داده .لیام دستاشو خیلی محکم روی شکم اون گذاشت و باعث شد نایل از درد گریه کنه اما اون دستشو برنداشت حتی موقعی ک خون داشت از دستاش بیرون میریخت

لیام سرشو واسه نایل تکون داد اما نایل بازم داشت میجنگید تا لیام دستاشو برداره چون اون داشت بهش اسیب میزد اون نمیفهمید اینو؟

اون فکر میکرد لیام دوسش داره و هیچ وقت ی همچین کاریو انجام نمیده

"میدونم اون اذیتت میکنه ولی من باید جلوی خونریزیو بگیرم"لیام گفت و صداش داشت میلرزید "من خیلی متاسفم .خیلی ولی باید اینکارو بکنم"

نایل بدون اینکه بفهمه سرشو تکون داد

لیام چیو باید بگیره؟

هیچ چمنی اونجا نبود تا اون بتونه حداقل دستاشو دور اون بگیره تا ی خورده از دردش کم بشه بجاش ی زمین سرد و سخت بود تا اینکه یه نفر دسشو گرفت واون دعا میکرد اونا دستای لیام باشن و نایل اونارو محکم گرفت بالاخره اون ی چیزیو پیدا کرد تا بتونه نگهشون داره

"نفس بکش"اینو بکی بهش گفت "لطفا فقط نفس بکش "

اون سعی کرد اون واقعا سعی کرد اما بدنش بهش گوش نمیداد

اون حس کرد پلک هاش دارن سنگین میشن

"نایل .لطفا .فقط منتظر بمون .خواهش میکنم"ی صدایی ک داشت گریه میکرد اینو گفت

اون به دستی ک دستاشو نگه داشته بود ی فشارضعیف وارد کرد .میخواست بگه ک اون داره هنوز تلاش میکنه .اما اون صدا نفهمید اینکار چقد سخته؟

"فقط فشار دادن به دستای منو ادامه بده.زودباش نایلر .تو قوی تر از اینی"صدای دوم اینو گفت

اون فهمید این صدای لویی بود

"دستمو فشار بده نایل .فک کن اون باسنه لیامه"

اون میخواست بخنده اما صداش تو گلوش گیرکرد و فقط ی سرفه ی ضعیف تونست بکنه و مزه ی خون کل دهنشو پرکرد

"اینجا کلی خونه"

"بریدعقب برید عقب"

"چرا همه دارن اینکارو انجام میدن؟"

"ادامه بده ..باشه؟"

"اون داره میمیره"

"کسی دید چ اتفاقی افتاد؟"

"این امبولانس لعنتی کجاست؟"

"من فک نمیکنم اون بیشتر از این بتونه بمونه"

"اینو نگو"

این حرفا واسش معنی نداشت چون اون خیلی خسته بود و تمام چیزی ک میخواست این بود ک بخوابه. اون داشت فک میکرد کسی متوجه میشه اگه اون واسه ی دقیقه چشماشو ببنده؟

"هی .جرات داری اینکاروبکن"صدای اولی گفت"چشمانو باز نگه دار .اونارو نبند"

اون احساس کرد دیگه نمیتونه

"نه.نایل !با من بمون"

"میتونی بشنوی نایلر؟امبولانس اینجاست. تو خوب میشی"

صداها ازدور به گوشش میرسید

"فقط چند دقیقه ی دیگه"

......................

__________

"مرد .18ساله.ی زخم چاقو روی شکمش.خون زیادی رو ازدست داده.دوبار تو راه از حال رفت"

"ما باید اونو ببریم اتاق عمل...لعنتی .من اونو میشناسم اون توی گروهیه ک دختر من عاشقشونه"

"توی راه ی مصاحبه اتفاق افتاد"

ی نور روشن

"سلام. آقای هوران؟من دکتر واردل هستم ..میتونی صدامو بشنوی؟

سیاهی

__________

سلام بچه ها این ی فن فیک ترجمه هس و با بقیه ی فن فیک ها فرق داره .بیشتر درباره ی خودشونو گروهه

...اگه خوشتون اومد کامنت بزارید تا ادامه بدم!

Nightmare(persian translation)(niam)Where stories live. Discover now