کوک دستشو نوازشوار روی گونه ریوجین کشید و نفسشو کلافه بیرون داد.
-پیدات کردیم ریو... من واقعا... واقعا ازت معذرت میخوام که نتونستم زودتر از این پیدات کنم و باید چیزی مثل اینو تجربه میکردی... واقعا معذرت میخوام...!
کوک گفت و بوسه عمیقی روی پیشونی ریوجین گذاشت. تهیونگ هم دست ریوجین رو گرفت و کمی بالا اورد و بوسه ای روی دستاش گذاشت.
-معذرت میخوام که نتونستیم مراقبت باشیم دخترهی کله شق!
ته گفت و لبخند روی لبای ریوجین نقش بست. ریوجین خواست بلند شه که لیسا از عقب بهش گفت:
-اگه بلند شی با سرگیجه باز میفتی! بخواب ریو!
ریوجین سرشو کلافه روی بالشت کوبید و خیره به سقف چند بار پلک زد.
-لیا کجاست؟ میخوام دخترمو ببینم.
ریوجین گفت و کوک سر تکون داد. سمت در رفت و از اتاق لیسا بیرون رفت. با دیدن اولین خدمتکار بهش اشاره کرد که جلو بیاد.
-ازت میخوام لیا رو بفرستی اتاق دکتر.
کوک گفت و خدمتکار از کمر خم شد و بعد از گفتن چشم کوتاهی مسیرشو عوض کرد و سمت اتاق لیا رفت.
خودش هم سمت اشپزخونه رفت و دستور داد برای شب غذای مورد علاقهی ریوجین رو درست کنند و بهترین میز شام رو بچینند.
بعد از اینکه از اشپزخونه بیرون رفت و سمت اتاق یجی حرکت کرد. در زد و بعد از گرفتن اجازه وارد اتاق شد.
-یجی؟!
کوک گفت و نگاهشو به چشمای قرمز یجی که نشون از گریه کردنش بود، داد. کمی جلو رفتت کنار یجی روی تخت نشست و سرشو رو روی سینه خودش کشید و بوسه ای روی موهاش زد.
-گریه نکن یجی... ریو رو پیداش کردیم... تو اتاق لیسا عه و لیا کنارشه... زمان کمیه بهوش اومده و نمیخواستم کسی با اون حال ببینتش و برای همین زودتر خبر ندادم...
نگاه کوک رنگ شرمندگی گرفت و ادامه داد.
-معذرت میخوام...!
یجی سرشو بالا اورد و نگاهی به چشمای کوک داد. نگاهشو توی صورتش چرخوند و از جاش بلند شد و اول با قدمای آروم و با تردید سمت اتاقش رفت و بعد از باز کردن در اتاق با تموم سرعتش سمت اتاق لیسا دوید.
توی مسیر با یکی از خدمتکار های عمارت برخورد کرد و هر دو روی زمین افتادند. خدمتکار که زیر یجی افتاده بود و به شدت کمرش درد گرفته بود چشماش پر از اشک شد و یجی سریع خودشو از روش کنار کشید.
-م..من...مع...معذرت..میخوام.. حالتون...خوبه؟
خدمتکار با ترس و با لکنتی که از درد و ترسش ایجاد شده بود گت و به سختی از روی زمین بلند شد. یجی هم بلند شد و موهای قرمزشو از توی صورتش کنار زد و سر تکون داد.
-من حالم خوبه ولی تو نیستی!
دوباره سمت مسیر برگشت و شروع به مرتب کردن لباساش کرد.
-دنبالم بیا.
گفت و دوباره سمت اتاق لیسا راه افتاد. خدمتکار هم دستشو روی کمرش گذاشت و پشت یجی راه افتاد. به اتاق لیسا که رسیدن یجی در زد و با گرفتن اجازه در رو باز کرد و وارد شد و منتظر شد تا خدمتکار هم وارد شه.
بعد از ورود خدمتکار، یجی در اتاق رو بست و رو به لیسا گفت:
-خوردیم به هم و کمرش احتمالا آسیب دیده... میشه چکش کنی؟
لیسا سری تکون داد و به خدمتکار اشاره کرد سمت دیگه اتاق پشت پرده بره و لباسشو در بیاره تا معاینش کنه. خدمتکار هم همینکارو کرد و روی تخت منتظر لیسا شد. لیسا هم وسایل معاینه رو برداشت و پشت پرده رفت.
با رفتن هر دو نفر یجی با لبخند سمت ریوجین رفت و دستاشو گرفت و با انگشتاش شروع به نوازششون کرد.
-خوش برگشتی ریو...
یجی گفت و ریوجین لبخند دندون نمایی زد.
-نگاش کن چیکار کرده با خودش!
ریوجین گفت و یجی اروم خندید.
-نگرانت بودم...
ریوجین سر تکون داد و چندبار پلک زد تا اشک توی چشماش محو بشن.
-حالم خوبه یجی چیزی نیست تا شب هم مرخص میشم.
یجی سری تکون داد و بلند شد و پیشونی ریوجین رو بوسید.
-من میرم تو هم استراحت کن...
یجی گفت و ریوجین سری به نشونه باشه تکون داد و یجی از اتاق بیرون رفت.
------------------------------------------------------------
هایییییییی
دلم واستون تنگ شده بودددددد.....
اخ تو این دو ماه واتپدم اصلا باز نمیشد امروز بلاخره موفق شدم به واتپد راه پیدا کنم...
وای خیلی خوشحالم که باز تونستم پارت بنویسم...
امشب بازم پارت مینویسم نمیدونم چندتا ولی حتما مینویسم.
دوستتون دارم:)♡
ووت و کامنت یادتون نره قشنگا☁️🍒
YOU ARE READING
We Do It Like A Mafia.
Teen Fictionژانر: مافیایی/اصمات/تریسام/BDSM/رمانتیک/جنایی/درام داستان از اونجایی شروع شد که جونگ کوک تصمیم گرفت تا عمارت بزرگ خودش به علاوه باند مافیایی بزرگ خودشو تاسیس کنه و دوستای نزدیک و قابل اعتمادشو توی این باند به عنوان مسئولین بیاره.... Couples: VKOOK/V...