⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ
╼'آنچه در این پارت خواهید خواند:
خلاصه ای کوتاه از فصل قبل.
دوستانی که فصل قبل رو نخوندن به هیچ وجه این پارت رو نخونن چون کل داستان فصل قبل براشون اسپویل میشه.
⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ
°•خلاصه فصل قبل•°
کیم سوآ...
دختری که هیچ وقت پدر و مادر واقعیش رو ندید
اما از نوزادی پیش خانواده جانگ بزرگ شد و اونارو خانواده واقعی خودش میدونست.
اون با خاله سوبین ، آقای جانگ و برادرش هوسوک توی غذا خوری کوچکشون زندگیشون رو میکردند که توی یک شب سال نو، وقتی با دوستش هیورین برای بازی بیرون بود، نگهبانای قصر به خونشون میریزن و بعد هم تمام خانوادش رو میکشن.
سوآ که دختر بچه ی کوچیکی بوده و به غیر خانواده کوچیکش کس دیگه ای رو نداشته ، آواره خیابونا میشه و اگر فرشته زندگیش جیمین اون رو پیدا نمیکرد ، نمی شد تضمین کرد به سن بزرگسالی میرسید!
جیمین هم مثل اون بچه بی سرپرستی بود که خودش زندگیش رو میگذروند.
اون دو تا با هم دوست میشن و به عنوان کارگر زندگی جدیدشون رو تو قصر شروع میکنن.
سوآ تا وقتی که بزرگ میشه خدمتکار میمونه ولی جیمین میتونه ترفیع بگیره و افسر بازرس بشه.
همه چیز برای اون دو نفر مثل همیشه میگذشت تا اینکه پای دختر گمشده ی امپراطور به قصر باز میشه.
شاهزاده سولیا که از بچگی گم شده بود یک روز با یه خنجر شکسته که نشون دهنده هویتش بود وارد قصر میشه و برگ جدیدی رو به دفتر زندگی برادرش تهیونگ اضافه میکنه.
تهیونگ ولیعهد شیلا و برادر ناتنی سولیا هست.
سولیا و برادرش جین، حاصل ازدواج امپراطور با ندیمه مورد علاقش هستن؛ و خب به همین دلیل با اینکه جین برادر بزرگتره تهیونگ مقام ولیعهدی رو داره.
هنوز جاپای سولیا تو قصر سفت نشده بود که دعوت امپراطور سرزمین دشمن از اون برای شرکت در میهمانی، همه رو شکه میکنه.
تهیونگ که نمیخواست جون خواهرش به خطر بیفته طبق نقشه ای که مادرش کشیده ، تصمیم میگیره شخص دیگه ای رو به جای اون به بویو بفرسته؛ ولی اصلا فکر نمیکرد اون شخص سوآ باشه...
کسی که یکبار توی بازار باهاش برخورد داشت و تو تصورش اون یه دزد بود.
سوآ نمیتونه با تصمیم ملکه مخالفت کنه و از طرفی وعده پول بعد از انجام ماموریت، باعث میشه هر جوری هست خودش رو راضی به انجام این کار بکنه که شاید بتونه علت کشته شدن ناعادلانه خانواده اش رو کشف کنه.
توی این جریان اتفاقاتی بین سوآ و تهیونگ میفته که باعث میشه سوآ کینه ی شدیدی از تهیونگ به دل بگیره و حس نفرت از اون پسر تو دلش جوونه بزنه.
غافل از اینکه بعد از رفتش به بویو ، تهیونگ بارها به خاطر کاری که باهاش کرده بود خودش رو سرزنش کرد و حتی به طرز غیر قابل باوری عاشقش شده بود!
تو راه بویو اشخاص ناشناسی به کاروان سوآ حمله میکنن و که به نظر قصد داشتن از برقراری صلح بین بویو و شیلا جلوگیری کنن.
اما به هر ترتیبی که بود سوآ خودش رو به جشن میرسونه و سعی میکنه با امپراطور ترسناک بویو مذاکره کنه.
امپراطوری که قصدش از دعوت شاهزاده شیلا ، این بود که سولیا رو به همسری پسرش دربیاره تا به عنوان گرگان ازش در مقابل شیلا استفاده کنه.
اما پسرش جونگ کوک ولیعهد شیلا ، نمیتونه طبق نقشه پدرش پیش بره و بدون اینکه متوجه بشه واقعا عاشق سوآ میشه!
این برداشتی بود که خودش از احساس عجیبی که نسبت به سوآ داشت کرده بود.
اما قضیه از این هم برای سوآ پیچیده تر میشه وقتی بویو متوجه نقشه شیلا شد ، و با هم توافق کردن که سوآ رو همونجا بکشن.
سوآ با کمک جونگ کوک و جیمین میتونه از قصر فرار کنه اما موقع حرکت سمت شیلا از جیمین جدا میشه و توسط پسری زندانی میشه.
اون پسر همون جانگ هوسوک برادرش بود که تونسته بود از حمله سربازا جون سالم به در ببره.
سوآ با برادرش و استاد بااُ زندگیش رو از سر میگیره و به امید گرفتن انتقام از تهیونگ هنر های رزمی رو آموزش میبینه.
اون فرصت این رو داشت که پیش مورد اعتماد ترین فرد زندگیش یعنی جیمین برگرده، اما به خاطر پیش بینی عجیب یه غیبگو و خوابی که دیده بود، تصمیم گرفت برای محافظت کردن از اون ازش دور بمونه.
بعد از کسب مهارت کافی تو هنر های رزمی، وقتی میخواد با کشتن خواهر تهیونگ به هدفش برسه متوجه میشه سولیا، همون دوستش هیورینه که تو دوران بچگی با هم دوست بودن.
بعد از فهمیدن این حقیقت از گرفتن انتقام منصرف میشه و سرگردون تو خیابونای شهر روونه میشه.
تصمیم میگیره فکر انتقام گرفتن از تهیونگ رو به خاطر دوست عزیزش هیورین از سرش بیرون کنه.
پس به سمت مسافر خونه آخر شهر جایی که با هوسوک برای برگشتن قرار گذاشته بود حرکت میکنه.
همون موقع هست که تو شهر با تهیونگ ، کوک و جین رو به رو میشه اما اونا کسایی نبودن که میشناخت!
تهیونگ اونجا افسر بازرسی بود که داشت روی پرونده ای کار میکرد.
چیزایی که میشنید بهش فهموندن که اون توی یه دنیای دیگه بود.
دنیایی در زمانی که اون قبلا پشت سر گذاشته بود.°•گفتگو با نویسنده•°
خب گایز گفتم یه خلاصه شسته رفته از فصل قبل بذارم که اگر هم داستان زیاد یادتون نیست یادتون بیاد.
خیلی با جزئیات ننوشتم در طول فصل آینده اگر لازم بود چیزی رو یادآوری کنم حتما اینکارو انجام میدم.
چون به جزئیات داستان قطعا نیاز خواهیم داشت.
با این مقدمه بفرمایید برای پارت اول.♡
وُت بده بعد برو دیگه👩🏻🦯😂
YOU ARE READING
⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺2
Fanfiction⇊قسمتــی از فیک شاید بتونی قیدشو بزنی ولی چشم دیدنشو با کس دیگه ای هم نداری... بدترین حالتشم اینجاس که حالش بده و نیستی بغلش کنی؛ اونوقته که مجبوری یه گوشه وایستی و نگاه کنی چجوری یه نفر دیگه کنارشه و داره دقیقا جوری نوازشش میکنه که تو آرزوش رو د...