Part 2🚬

33 13 2
                                    

پارت دوم:سقوط ماهی

شازده کوچولو پرسید:

+از کی اوضاع بهتر میشه؟

_از وقتی بفهمی همه چی به خودت بستگی داره!

جسم خاک گرفته رو روی زمین گذاشت و با نفسی که بیرون داد خاک هاش رو مثل پر روی امواج دریا شناور کرد و دوباره جعبه رو جابجا کرد.دیگه فریاد جعبه هم در اومده بود و به وسیله ی خستگی توی بازو های مرد خودش رو نشون میداد.احساس کرد سنگین ترین جعبه روبرداشته اما چاره ای نبود

_لعنتی این چقدر سنگینه!توی این خراب شده کس دیگه ای نبود این کار ها رو انجام بده؟

وقتی حرفی از بیرون اتاق غرق در وسیله نشنید بلند شد و به کمرش قوصی داد که باعث شد صدایی ایجاد کنه و لحظه ای قیافش رو جمع کنه اما صدای مزاحمی که هر لحظه نزدیک تر میشد به مقصد نهاییش رسید و این بار باعث جمع کردن قیافش از خشم شد.

+رفیق انقدر غر نزن...مگه چند تا کارتن دیگه مونده؟

دستش رو نمادین زیر چونش گرفت و با همون عصبانیت و تحکم چند لحظه پیش صداش رو آزاد کرد.شاید خیلی عصبی بود اما اون موقعیتی نبود که بخواد خشمش رو بیرون بریزه و فضا رو با حرف هاش مسموم کنه بنابراین سعی کرد به خودش مسلط باشه.

_بذار فکر کنم...خب یه 30 تایی مونده ولی خودتو ناراحت نکن چون همرو من جابجا میکنم!

برای چندمین بار تلاشش برای مهار کردن خندش شکست خورده بود و دوباره در حال خندیدن به تهیونگی که مثل پیرمرد ها غر میزد بود اما به محض اینکه با قیافه عبوس تر از قبل پیرمرد روبرو شد خندش رو به سرفه ی مصنوعی ای تبدیل کرد و دست هاش رو مثل بچه هایی که کار بدی کردن پشتش قایم کرد.

+مم...خب خیلی ممنون که داری کمک میکنی ولی من کمرم درد میکنه و نمیتونم اینارو جابجا کنم.

بعد مثل بازیگر حرفه ای تئاتر با حرکات زیرکانه ی مختص به خودش دستش رو روی قلبش گذاشت و چشم هاش رو بست.

_تهیونگ عزیزم تو همیشه به این دوست مریضت کمک میکنی!

چشم هاش رو چرخوند تا بازیگری ماهرانش ادامه پیدا نکنه و دست هاش رو قفل سینه هاش کرد.با بازیگر ماهری طرف بود!

+خیلی خب خیلی خب جیهوپ تمومش کن.میرم کارتن های کتاب هارو خالی کنم.حالا تو این همه شلوغی تغییر دکور کافه دیگه چی بود؟احمقی یا چی؟

_هی پسر تو از مد عقبی!مگه من مثل توی پیرمردم که همه ی وسایل های عزیزم رو خاک بگیره و اونها رو 10 سال یه بار عوض نکنم؟مثل اینکه تو احمق تری!

نفس عمیق و کلافه ای کشید و دست های گره خوردش رو به سرعت پایین انداخت و همین هم باعث سقوط شونه هاش شد.عصبانیتش به اوج رسیده بود و تصمیم نداشت اون احساس مضحک رو سر دوستش خالی کنه بنابراین لجبازی و لحن طلب کارانه اش رو جایگزین عصبانیت کرد.

THE LITTLE PRINCE | VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora