پارت 7از نظرِ بازپرس و دادگاه، تهیونگ به آخرِ خط رسیده بود.
پسری که حکمش اعدام بود چون مرتکبِ قتل عمد شده بود.اون روز وقتی تهیونگ، تو آغوشِ جنازه خوابیده بود؛ مادرش می بینتش و شوکه، گزارش قتل رو به پلیس میده و قاتل رو معرفی میکنه و حالا اون فقط یه شاهدِ غریبه توی دادگاه تهیونگ بود نه مادرش.
تهیونگ فقط میخندید و هیچ ریشکنی به جز این نشون نمیداد، حتی وقتی که حکمش رو اعلام کرده بودند!
چند روز به روزِ موعد مونده بود.
تو سلولش نشسته بود و منتظرِ اومدن یار بود و وقتی تو چارچوب در ظاهر شد، لبخندی زد.
_ بلاخره اومدی؟
+ اومدم
ذوق زده خندید و به سمتش رفت؛ با دلتنگی بدنش رو بغل کرد و عطر گردنش رو بویید.
_ خیلی دیر کردی جونگ کوک، من اینجا تنها بودم!
با بغض گفت و نگاهش رو به نگاهِ عاشق مرد دوخت.
+ معذرت میخوام عزیزم، حالا من اینجام.
_ خوبه
همچنان مرد رو تو آغوشش نگه داشته بود و از حسِ گرماش لذت میبرد.
_ دوستت دارم جونگ کوک
+ منم دوستت دارم تهیونگِ من!
بازپرس، به جنونِ پسر خيره بود و متعجب بود.
اون تهیونگ رو میدید که فضای خالی مقابلش رو بغل کرده بود و ابراز دلتنگی میکرد و بازپرس به کثیفی و مقدس بودن عشق پی برده بود؛ پسر فقط میخواست که جونگ کوک رو داشته باشه و حالا به دستش آورده بود.تهیونگ نمیخواست جونگ کوک رو از دست بده و وقتی باهاش سرد شد، تصمیم گرفت که تا ابد جونگ کوک رو برای خودش کنه.
و حالا جونگ کوک رو داشت، جونگ کوکی که عاشقش بود!پسر مجنون شده بود از شدتِ عشق مجنون شده بود و خبر نداشت کسی که باهاش عشق بازی میکنه، یه روحِ مرده اس روحی که فقط تو ذهنِ خودش زنده بود.
عشق، پسر رو به ته منجلابِ لجن گرفته، انداخت و اون رو تو تاریکیش غرق کرد و پسر خشنود با توهمِ مرد عاشقانه میرقصید و لمسش می کرد.
عشق از او مجنون ساخته بود..
عشق او را احاطه کرده بود و عشق، سرنوشتش را با خون و سیاهی نوشته بود.
او حالا از عالم و آدم جدا شده و فقط معشوق را میدید
معشوقی که میانِ خاک های منجمد آرام گرفته بود!
و عاشقی که با روحِ مرده ی آن، عشق بازی می کرد..!پایان..
امیدوارم از این مینی فیک خوشتون اومده باشه
مرسی از همتون♡
YOU ARE READING
「𝐷𝑒𝑎𝑑 𝑆𝑜𝑢𝑙」
Fanfiction「نگاهِ ساحرش، تهیونگ رو جادو کرده بود. تهیونگ مجنونِ جونگ کوک شده بود و جونگ کوک هم عاشق اون، اما ته داستانِ عاشقانه شون به کجا می رسید؟! "نوعِ جرم؟!" _ قتل "نامِ قربانی؟" _ جئون جونگ کوک..! "علت؟" _ اون پدرِ خوبی بود اما مردِ خوبی نبود.」 · ·...