به محض اینکه اون صدای مهیب و ناگهانی رو از پشت گوشی میشنوم، درحالی که هنوز گوشیم دستمه؛ با نگرانی و وحشتی که بلافاصله به وجودم نفوذ میکنه میگم
"هری؟! هزا صدامو میشنوی؟!"
موقعی که دارم اسمش رو میگم، صدام به طرز عجیبی میلرزه.
وقتی که دیگه صدایی از پشت خط نمیاد و تماس قطع میشه، گوشیم رو تو جیبم میذارم. به سرعت از روی صندلی بلند میشم و با کلافگی از افراد داخل بار میگذرم و از اونجا خارج میشم.
خیلی زود هوای تازه وارد ریههام میشه.
بدون اینکه بیشتر از این وقت رو هدر بدم، با قدمهای تندم به سمت جایی که چند دقیقهی پیش گفته بود، حرکت میکنم و حین دویدن به ساعت مچیم نگاه میکنم.فقط یازده دقیقه باهات فاصله دارم و از همین الان دلتنگت شدم!

YOU ARE READING
11 Minutes [L.S]
FanfictionCompleted ✓ فقط یازده دقیقه باهات فاصله دارم و از همین الان دلتنگت شدم. تولد ایده: ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ براساس آهنگ: 11Minutes By Yungblud and Halsey.