شب از راه رسیده و من چند دقیقهای میشه که خودم رو به بار مورد علاقهی خودم و هری رسوندم.
جای نسبتاً کوچیک اما خوبیه.روی یکی از صندلیهای اونجا میشینم و تصمیم میگیرم تا قبل از اینکه هری نیومده، چیزی سفارش ندم.
دقیق نمیدونم که چقدر منتظرش موندم اما وقتی میبینم که دیر کرده و خبری ازش نیست، گوشیم رو برمیدارم و باهاش تماس میگیرم.
وقتی که بوق سوم به گوشم میرسه، جواب میده و صدای قشنگش رو میشنوم که میگه
"اوه، هی لو. متاسفم که دیر شد. یکم دیگه صبر کنی میام اونجا."
درحالی که دارم با انگشت اشارهام روی میز رو به روم خطوط فرضی میکشم، بهش میگم
"مشکلی نیست عشق، الان کجایی؟!"
هری کمی مکث میکنه و بعد جواب میده
"من الان تقریباً نزدیک اون گلفروشی معروفم. تا چند دقیقهی دیگه میام پیشت."
"باشه لاو، منتظرتم."
بعد از اینکه این رو میگم، خیلی طول نمیکشه که صدای وحشتناکی از پشت خط میشنوم که باعث میشه احساس ترس بلافاصله به وجودم هجوم بیاره!
⊱ ─────────────────────── ⊰
امیدوارم که از این داستان کوتاه خوشتون اومده باشه. :)
دوستون دارم. 3>

YOU ARE READING
11 Minutes [L.S]
FanfictionCompleted ✓ فقط یازده دقیقه باهات فاصله دارم و از همین الان دلتنگت شدم. تولد ایده: ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ براساس آهنگ: 11Minutes By Yungblud and Halsey.