part 3

227 43 2
                                    

*تمامی اتفاقات داستان و شخصیت ها تخیلی بوده و به جز نقش* *ای اصلی از روی هیچ آیدلی الهام گرفته نشده*
...لی یونگمین...
به سرعت از ماشین پایین اومد...قتل چهارم تنها به فاصله چندروز اتفاق افتاده بود و این نگران کننده بود.
با رسیدن سر صحنه جرم مردی رو روی زمین دید...سری تکون داد و گفت:مقتول کیه؟
افسری که اونجا بود به کارت شناسایی ای که از جیب مقتول پیدا کرده بودند نگاهی کرد و گفت:چوکیونگبوک
هیونجین با شنیدن اسم شخص میخواست همون لحظه گریه کنه،از اون بازی خسته بود.
هربار که حس میکرد قدمی توی پرونده پیشرفت کرده با سر زمین میخورد و اصلا از این حس خوشش نمیومد.
کلافه دستکش ها رو دستش کرد و شروع به بررسی مقتول کرد وهمون لحظه به افسر گفت:گل نرگس و کلمه پی هم بودند سر صحنه؟
افسر به نشانه منفی سری تکون داد و گفت:خیرقربان.یک نامه بود فقط.
هیونجین میخواست سریع نامه رو بگیره و بخونه که چیزی توجه اش رو جلب کرد...
سه ضربه به قفسه سینه و ضربه بعدی چاقو جایی درست وسط شکم خورده بود.
قاتل سعی داشت چی بگه؟تکه های پازل داشت زیاد میشد اما نتیجه کمرنگ و کمرنگ تر...
هیونجین رو به افرادش برگشت و گفت:باتوجه به تغییرات به وجود اومده یکبار دیگه پرونده رو مرور میکنیم.بعدش نظریات شما رو هم گوش میدم.
تا به امروز چهارقتل اتفاق افتاده.هرچهار مورد مرد،از نظر ظاهری با رخ دادن قتل چهارم دیگه حتی از نظر قدی هم شباهتی ندارند.
هرچهارنفر به یک دبیرستان میرفتند و حتی دوست هم بودند.
سادونگسون،کیم هیونکی،کیم چول مو و چوکیونگبوک...
سه نفر اول به ترتیب به تعدادیک،دو و سه ضربه چاقو تو قفسه سینه اشون و در شب کشته شدند؛دو نفر اول در پس کوچه های نزدیک به خونه اشون کشته شدند و نفر سوم در محیطی باز.
کنار سه مقتول اول گل نرگس و حرف پی بود.
تاقبل از قتل چهارم ما دو مظنون داشتیم چوآرا و لی سونگجین.که باتوجه به یادداشتی که قاتل برامون آورد از جنسیت شخص باخبر شدیم و چوآرا از لیست مظنونین ما خط میخوره.
توی قتل آثار ضرب و شتمی هم توی مقتول دیده میشد و روی کف دستش دی ان ای ای وجود داشت که با هیچ زندانی ای تا به الآن مطابقت نداشته.
قاتل دونامه برای ما گذاشته که تو نامه اول گفته بود"پیداش کردی ولی منتظربعدی باش"
و اما قتل چهارم...
هیونجین سری پایین انداخت،هنوز ذهنش درگیر این قتل بود.اینکه قراربود چطور واسه اعضای تیمش توضیحش بده سخت ترین کار ممکن بود چون خودش هنوز هم گیج شده بود.
نفس عمیقی کشید و بااعتمادبه نفس ساختگی ای دوباره ادامه داد:قتل چهارم توی روز اتفاق افتاده و توی مسیر فرودگاه به جایی که احتمال میدیم خونه اش بوده باشه اتفاق افتاده.مقتول توقفی داشته در خیابان سینگ گی و همونجا هم به قتل رسیده.
چهارضربه چاقو خورده،سه ضربه وسط قفسه سینه و یک ضربه در وسط شکمش.
هیچ گل نرگس و حرف پی ای تو صحنه وجود نداشته در عوض قاتل نامه دومی برامون گذاشته.
"به اندازه کافی برات سرنخ گذاشتم امیدوارم به نتیجه برسی"
که قاتل دوتا نظریه برامون گذاشته.یااینکه این قتل ها دست خودش نیست و از ما میخواد سریعتر دستگیرش کنیم مثل قاتل گریان یااینکه همون نظریه انتقام که تمام سناریوها رو به صورتی چیده که کسی که توی نظرش هست رو قاتل جلوه بده.
کیبوم دستش رو بالابرد و گفت:درسته که چوآرا از لیست مظنونین بخاطر جنسیتش خط میخوره اما بنظرتون ممکن نیست که با قاتل همکاری کنه؟
هیونجین سری تکون داد و گفت:اینطور بنظر میرسه ولی تا اونجایی که چک کردیم نه کسی به خونه اش میره نه اون به جایی میره همینطور لیست تماس هاش رو هم چک کردیم خبری نبوده.درسته راه های ارتباطی دیگه ای هم هست اما اون زن از اول هم برام یه مهره سوخته بود.
مینهو اینبار دستش رو بالا برد و گفت:بنظرت لی سونگجین هنوزجز مظنونین هست؟
مرد دستی بین موهاش برد و گفت:موقعی که به خونه اش رفته بودیم گفت عجله دارم وقتی هم پرسیدیم برای چی گفت میخوام بخوابم از اونجایی که باشرایط روحی اش تطابق داشت برامون عجیب نبود اما الآن بنظرم میتونه جز مظنونین ردیف اول باشه،مخصوصا اینکه از نظربدنی شباعت زیادی به مظنون توی تصویر دوربین های مداربسته امون داشت.
مینهو سرش رو تکون داد.مرد بعد ازاینکه دید کسی سوالی نداره رو به کیبوم گفت:هماهنگی برای بازجویی از لی سونگجین رو انجام بده.
و با بلندشدن از جاش به جلسه خاتمه داد.با رسیدن پشت میزش گزارش پزشکی قانونی سریع روی میزش قرارگرفت،به جونگهو که به سرعت داشت از میزش دور میشد نگاه کرد.
میدونست پسرخیلی ناراحته و خودش رومقصر میدونه اما هیونجین هم تو موقعیتی نبود که بتونه بهش اطمینان خاطر بده که مشکلی نیست چون از نظر خودش هم اتفاقا خیلی مشکلات وجود داشت.
به کاغذهای رو به روش نگاهی کرد...
دلیل مرگ:از دست دادن خون
هویت متوفی:چوکیونگبوک
زمان مرگ:ساعت 13:40 حمله صورت گرفته و تنها بیست دقیقه در زمان 14:00 مقتول به قتل رسیده.
شدت و شکل جراحت ها: سه ضربه عمودی که شش ها و رگ های اصلی اطراف قلب مقتول رو موردحمله قرار گرفته و ضربه ها در حدود10سانتی متر عمق داشتند و ضربه ای به شکم مقتول پنج سانت بالاتر از ناف با عمق حدود12سانتی متر.
شقیقه هاش رو ماساژ داد...دلش میخواست هدف قاتل از ضربه چهارم بفهمه.چرا به شکمش ضربه زده بود؟
اون قاتل همه چیز رو بخاطر علتی انجام میداد،پس قطعا برای این ضربه هم دلیلی داشت اما چی میتونست باشه؟
تو افکارش غرق بود که تلفنش زنگ خورد...شماره ناشناس بود،اخمی کرد و تماس رو جواب داد که صدای ربات واری توی گوشی پیچید.
"هوانگ هیونجین،جواب درست رو پیدا کن وگرنه باورکن اصلا دلت نمیخواد قتل بعدی ای که اتفاق میوفته قتل لی فلیکس باشه"
و تماس قطع شد.هیونجین شوکه به گوشی نگاهی کرد و لحظه ای بعد فریاد زد:بیاید این تماس رو ردیابی کنید.یکی رو هم بیارید ببینه میشه این صدای ربات وار رو ریموو کنه؟
مینهو آشفته سریع به سمت هیونجین رفت و گفت:چیشده؟چته؟
هیونجین دور خودش چرخی زد و دستش رو بین مواهش برد،به وضوح بدنش میلرزید.باشنیدن صدای مینهو برگشت سمتش و زیرلب با صدایی که انگار اون صدای فریاد قبلی اصلا مال این شخص نباشه زمزمه کرد:تهدیدم کرد.گفت اگه نتونم جواب درست رو پیدا کنم فلیکس رو میکشه.مینهو اگه بلایی سر فلیکس بیاره...
همون موقع انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه رو به کیبوم داد زد:لی سونگجین رو بیار همین الآن.
کلمه همین الآن رو باتمام وجودش فریاد زده بود.
مینهو شونه هاش رو گرفت و به زور روی صندلی نشوندش و گفت:هیون آروم باش.پیداش میکنیم.نمیذاریم حتی نزدیک فلیکس بشه.
پسر سرش رو تکون داد.
دست خودش نبود...از دست دادن فلیکس کابوس این هفت ماهش بود...از روز اول هم میترسید که کارش برسه به از دست دادن فلیکس و حالا درست توی همون نقطه قرار داشت...
تکنسینی که مسئول ردیابی بود رو به هیونجین گفت:از تلفن مغازه ای تو خیابان گیوک تماس برقرار شده.
مرد باشنیدن اسم خیابان سریع سرش رو بالا آورد و زیرلب زمزمه کرد:خونه امون اونجاست.
حساسیت شدیدی نسبت به معشوقه اش داشت.از روز اول رابطه اشون دوست داشت همیشه براش آسایش رو فراهم کنه که البته تا سه ماه فقط این آسایش دووم آورد و بعد این پرونده کذایی برای افسر پیش اومده بود و زندگی رو به کام هردوشون زهر کرده بود؛گرچه فلیکس هرگز اعتراضی نکرده بود اما هیونجین همیشه نسبت بهش شرمنده بود و میخواست تاجایی که میشه شرایط خوبی رو برای عشقش مهیا بکنه.
بعد از رفتن به مغازه موردنظر که فهمیدند بسته است و صاحبش یک ماهی میشده که مرده بود اما چون وارثی نداشته مغازه به همون شکل مونده بود.
صدایی هم که پشت تلفن شنیده بود صدایی بوده که تلفن همراه خودش تولید میکرده و صدای افکت داری نبوده.
بالآخره بعد از گذاشتن چندگروه گشت زنی اطراف خونه،راضی به رفتن شده بود.
درسته که میخواست کنار فلیکس باشه و مواظبت ازپسر رو خودش به عهده بگیره اما تو ذهنش این نظریه بود که اگه اداره بمونه میتونه به نتایج بهتر یا حتی قاتل برسه،اما مینهو به زور اون رو فرستاده بود خونه تا کنار پسر کمی آرامش بگیره.
بارسیدن به خونه و دیدن چراغ های خاموش ناگهان ترسی به جونش افتاد اسم پسر رو سیع تو خونه فریاد زد:فلیکس...فلیکس کجایی؟
اما صدایی از خونه نیومد در عوض صدای دری اومد و بعد صدای پسر...
-:هیونجین من اینجام.
به سرعت سمت صدا برگشت.با دیدنش نفسی از سر آرامش کشید و زیرلب گفت:فقط خونه خودش بود.
به سمت در رو به روی واحدش رفت.
فلیکس درست رو به روش زندگی میکرد...
لبخندی به پسر زد وگفت:ندیدمت ترسیدم.چرا خونه خودتی؟
پسر خندیدو گفت:نمیشه همیشه خونه تو باشم که تازه وقت هایی که نیستی خونه دلم برات تنگ میشه.
هیون موهاش رو نوازش کرد و رو بهش گفت:پس میای الآن اونور؟
معشوقه اش نیشخندی زد وگفت:دلم میخواد ولی کار دارم...
هیون لب هاش رو جلو داد و گفت:ولی خب من دلم برات تنگ شده...
حقیقتش این بود که دلتنگی رو همیشه داشت علت اصرارش بیشتر بخاطر ترسی بود که تو وجودش افتاده بود.
پسر لبخندی زد و گفت:باشه پس بذار تا نیم ساعت دیگه کارم رو تموم میکنم میام پیشت.
هیونجین لبخندی زد و گفت:باشه عزیزم منتظرتم.
و به سمت خونه خودش حرکت کرد...تمام لباس هاش رو درآورد و یه دوش سریع گرفت و رفت تا یکم نودل درست کنه و بخوره تو همین حین یاد بازجویی امروزش از لی سونگجین افتاد...
فلش بک:
هردو باعصبانیت بهم خیره بودند و هیچکدوم حرفی نمیزدند.افسر یونجون رو خبر کرده بود تا بیاد و از قبل هم اجازه حضور پسر رو گرفته بود.
تو سکوت و اخم شدیدی منتظر اومدن پسر بودند و زیرنگاهشون بهم فحش میدادند.
تو همون حین لی سونگجین دیگه نتونست تحمل کنه و از جاش بلند شد که مرد سریع داد زد:بشین.
اما متهم کم نیاورد و گفت:اگه کاری داری بگو. چرا نیم ساعته همینطوری به من زل زدی وهیچی هم نمیگی؟
افسر باتحکم دوباره تکرار کرد:بشین.
مرد که دید هیچ چیزی نصیبش نمیشه و اجازه خروج هم نداره بااکراه روی صندلی نشست که همون لحظه در باز شد و مرد موصورتی ای که بارقبلی تو خونه اش باهاش ملاقات داشت وارد شد.
بدون هیچ حرفی با نشستن یونجون سریع به حرف اومد:چوکیونگبوک به قتل رسیده و تو درست قبل از مردنش اسم اون رو آوردی.بگو ببینم رابطه شما چطوری بود؟
مرد باشوک بهش نگاهی کرد و گفت:کیونگبوک هم کشته شده؟
هیونجین سرش رو تکون داد و گفت:حالا خوب فکرکن و ببین کی با شما احمق ها دشمنی داشته به جز چوآرا.
سونگجین اخمی کرد و گفت:من احمق نیستم.
افسر نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت:اگه نبودی خیلی قبلتر میگفتی چه غلطی تو نوجوانی اتون کردین که الآن یکی افتاده دنبالتون داره دونه به دونه اتون رو میکشه.
مرد باحالت حق به جانبی دست به سینه شد و گفت:ما هیچ کاری نکردیم.اصلا تو چرا انقدر مطمئنی که ما یه کاری کردیم؟ما هیچ کاری نکردیم یکی از روی حسادتش داره مارو اذیت میکنه.
بااتمام حرف مرد مشت محکم هیونجین روی میز فرود اومد اما قبل از اینکه حرفی بزنه یونجون سریعتر به حرف اومد و گفت:ممکنه جون شما در خطر باشه اگه کمکی نکنید شاید نفر بعدی شما باشید.این برای نجات جون خودتونه.
اما انگار برای مرد تفاوتی ایجاد نکرده بود این حرف  و همچنان به نظرش اون خطایی تو گذشته مرتکب نشده و قاتل یه روان پریشه که به صورت کاملا اتفاقی داره دونه به دونه اعضای گروه دبیرستانشون رو میکشه.
هیونجین که دید مرد جوابی نداد نگاهی کرد و گفت:آقای لی،شما فکرمیکنید خیلی زرنگتر از این حرفها هستید و میتونید به راحتی از دست همه فرار کنید اما سرعت پرونده بالا رفته و شاید به زودی سراغ شما بیاد قاتل،میگی هیچ کاری نکردی اما راستش رو بخوای هم من هم خودت خوب میدونیم شماها توی اون دبیرستان یه غلطی کردین.پس حالا من فقط ازت یه اسم میخوام،کاری که کردین رو نمیخوام بدونم فقط بهم بگو اسم اونی که آزارش دادین چیه؟فقط اسم.
اما مرد همچنان سکوت کرد.
از شدت عصبانیت میخواست سر مرد رو بکوبه تو دیوار اما نمیشد.
مجبور بود بره سراغ نقشه بعدی:شاید هم قاتل خودتون هستید برای همین نمیتونید اسم خودتون رو بگید.
به یونجون نگاه کرد پسر که نخ رو گرفته بود سریع گفت:درسته با تمام مدارک هم جور درمیاد.کسی که تمام دوست های دبیرستانش...
سونگجین فریاد زد:اونها دوست های من نبودنننن.
یونجون لبخندی زد و باآرامش گفت:کسی که تمام دوست های دبیرستانش رو بخاطر اینکه دانشگاه های خوبی قبول شده بودند شغل و خانواده داشتند رو کشت.شاید این یه دلیل محکمه پسند نباشه اما...
سرش رو آورد پایین و مستقیم به چشمهای مرد نگاه کرد و گفت:برای کسی که خودشیفتگی داره دلایل کافی ای هست حتی برای دادگاه.
و از جاش بلند و همزمان پشتش هیونجین هم بلند شد که یکدفعه ای یونجون چرخید روی پاشنه پاش و گفت:راستی آقای لی میدونستید بیماری خودشیفتگی شما تو اون درجه ای نیست که بیماری روانی دونسته بشه پس شما مثل یه آدم سالم محاکمه میشید حتی بااینکه علت این کارتون بیماری و حسادت مریض وارتون بوده.
و خواست برگرده سمت در که مرد زیرلب زمزمه کرد:لی یونگمین
پایان فلش بک
باشنیدن صدای در و قدم های فلیکس از دنیای فکرو خیال بیرون اومد و لبخندی زد به پسر و گفت:کارت تموم شد؟
پسر لبخندی زد و رفت روی پاهای هیونجین نشست و گفت:آره.
و سرش رو برد جایی بین گردن و شونه های هیونجین و اون عطر محشر رو بو کرد.
افسر هم متقابلا موهای معشوقه اش رو بویید و از حضور پسر توی آغوشش لذت برد.
که فلیکس برگشت سمت میز وگفت:هنوز شام نخوردی؟
و به ظرف نودل روی میز اشاره کرد که هیون گفت:حواسم پرت شد.
همون موقع گوشی اش زنگ خورد و پسر باشنیدن صدای زنگ گفت:تو برو جواب بده منم اینو گرم میکنم برات.سردشده.
بالبخندی پسر رو تایید کرد و به سمت گوشی اش حرکت کرد با برداشتن گوشی صدای کیبوم توی گوشش پیچید:قربان شبتون بخیر
هیون آروم گفت:چیشد؟پیداش کردین؟
اما با چیزی که شنید تمام امیدش ناامیدشد...
-:قربان،لی یونگمین شش سالی هست که مرده.
هیون دستش رو برد بین موهاش و گفت:خانواده ای نداره؟
کیبوم باصدای گرفته ای گفت:نه قربان همه اعضای خانواده اش فوت شدن.
افسر باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد.
لی سونگجین بهشون دروغ گفته بود؟هیچ ایده ای نداشت...
خواست سمت آشپزخونه حرکت کنه که پیام یونجون روی گوشی ظاهر شد و گفت:دستمزد بازیگری امروزم رو به حسابم بزن.
خنده اش گرفت و درعوض نوشت:از کجایادگرفته بودی اون چرت و پرت ها رو؟
از همونجا پشت گوشی هم میتونست نیشخند روانشناس رو ببینه...
-:دوتا فیلم جنایی تو زندگیم دیدم دیگه.
میخواست همونجا بخنده ولی تصمیم گرفت اول حال پسر رو خراب کنه بعد بخنده:آخه چرت و پرت زیاد گفتی...
و گوشی رو خاموش کرد و سمت آشپزخونه حرکت کرد...
بازداشتگاه:
-:میخوام اعتراف کنم...افسر هوانگ رو بیارید.
جونگهو به سونگجین نگاهی کرد و سمت مینهو رفت و گفت:لی سونگجین میخواد اعتراف بکنه...
Killer’s pov:
-:منتظرسرنوشتت باش لی سونگجین...
.

{You or U, Full}Where stories live. Discover now